NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ

در سکوت شب بود        گفت با من بابا
سینه ام می سوزد     نفسم تنگ شده  
اسپری خالی بود        تشکش خونی بود
پیش خود می گفتم    کاش بابا مثل شهدا در قابی گوشه تاقچه بود
آن زمان نام من  دختر شاهد بود...
توی رویا بودم   سایه ای را دیدم   رفت بیرون اتاق   من به دنبال پدر
گوشه حال نشست        صورتش را روی بالش نرم گذاشت
شانه هایش لرزید       صورتش خیس شد از دردهای جاری
من پدر را دیدم    داد و فریادش را     از دورن بالش      در سکوتی مطلق
با خودم می گفتم    وای بر تو دختر     پدرت پیر شد از تاول تنهایی     ولی تو در فکر فتح این دنیایی
پدرم جانباز است نه به روی کاغذ          نه حقوقی دارد نه سهامی دارد
روی کاغذهای کهنه و پوسیده       در کنار مهر قرمز بنیاد شهید      جای درصد خالی است
پوشه ای پوسیده  با هزاران برگه       نتوانست بگوید که منم جانبازم
ولی او جانباز است
دور یک میز سفید با حضور مادر     من و عباس و سعید   برگه ها را دیدیم  عکسها را دیدیم
مادرم خاطره گفت از لباس خاکی    از شب تنهایی    از وصیت‌نامه   از پلاک خالی
من و عباس و سعید مشورت می کردیم         بررسی می کردیم   نسخه را دیدیم   قرصها را دیدیم
? رای مثبت ? رای، آری پدرم جانباز است           نه تو بنیاد شهید  بلکه در خانه ما   پدرم جانباز است

وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- سید هادی کسایی زاده


[ یکشنبه 89/7/18 ] [ 9:17 صبح ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 39392
بازدید دیروز: 1506
کل بازدیدها: 5145681