NTENT="IR" />
در سکوت شب بود گفت با من باباسینه ام می سوزد نفسم تنگ شده اسپری خالی بود تشکش خونی بودپیش خود می گفتم کاش بابا مثل شهدا در قابی گوشه تاقچه بودآن زمان نام من دختر شاهد بود...ادامه مطلب...