NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
یک مرتبه از کمپ فرماندهی یک عالمه قلچماق ریختند و با مشت و لگد افتادند به جان شعبان و به قصد کشت، زدنش. چند دقیقه بعد، با سر و صورت خونی و زخمی آوردنش. بیرمق و بیحال نالید و گفت: «نگویید کلت دارم که اگر بگویید، میبندتان به تانک.»
به گزارش «گروه حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، ظهر بود. توی ارودگاه «تکریت 2»، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که کار بازجویی برای دهمین بار شروع شد. هربار که از نقطهای به نقطه دیگر برده میشدیم، پیش از اینکه دستهایمان را باز کنند، لقمه نانی بدهند، کار استنطاق آغاز میشد. باید ریزبهریز جزئیات گذشته خودمان را برای بازجوهای سمج و وحشی میگفتیم. دستشان را خوانده بودیم و سرکار میگذاشتیمشان، اما تا استاد شدن خیلی فاصله بود تا پس از بازجویی کمتر کتک بخوریم. ادامه مطلب... [ چهارشنبه 90/4/29 ] [ 9:28 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ
موضوعات وب
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب |