NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
گاهی وسواس در نوشتن و به کار بردن واژه ها نمی گذارد همه آنچه در ذهن و اندیشه ام نقش بسته، بر کاغذ بیاورم. چندین بار خواستم از شما بنویسم و از غربتتان. اما بازی با الفاظ، حس و حالم را گرفت.
امروز آمده ام تا ساده بنویسم و سعی خواهم کرد تا الفاظ را آنگونه که شایسته است بکار برم. وگرنه من نه شاعرم که بخواهم شعر بگویم و نه نویسنده که بتوانم واژه ها را با آرایه ها زینت دهم. تنها دلخسته ام! آقای من! نه قلم توان نگارش غربت شما را دارد و نه ذهن خسته من! سرمان را آنقدر شلوغ کرده ایم که مجالی برای درددل کردن باشما نداریم! می گوییم که شیعه شماییم و به این عنوان می بالیم که دیری است از دین فقط نام و نانش باقی مانده و افتخار دینداری پدرانمان! آقای من! ما نبودنتان را عادت کرده ایم. توجیهمان هم این است که تقدیر خداوند بر این قرار گرفته تا آخرین ذخیره اش در پس پرده غیبت باشد تا دنیا آمادگی آمدنتان را پیدا کند و اصلا فکر نمی کنیم که ما هم جزئی از پیکره این دنیای دونیم که باید آمادگی ظهورتان را پیدا کنیم! بارها شنیده ایم که « دل حرم خداست ... » اما نمی دانم ما را چه شده که معنای آن در باورمان نمی گنجد! سیم های اتصال گوش و چشم ما به دلمان قطع شده وگرنه آیه و حدیث زیاد خوانده و شنیده ایم...! مولای من! چه بگویم جز اینکه دلم برای دلم تنگ است...! با تشکر از وبلاگ مهاجر [ سه شنبه 89/8/4 ] [ 1:34 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|