NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
این نامه هارا به علمدارحسین بده و به او بگو : جانمان فدایت عباس جان! جانمان فدایت علمدار حسین ! ما اهل کوفه نیستیم ! ما همه امان نامه های یزید را پاره کردیم ! همه شمشیرهای تزویر و ریا را غلاف کردیم ! ما جام زهر را به خودشان نوشاندیم !
نه مسلم جان!
ایران کوفه نمی شود ! فتنه 88 تکرار کوچه های کوفه بود اما این بار، با 9 دی نشان دادیم که نمی گذاریم حسین تنهابماند ! ما تاریخ را دهها بار دوره کرده بودیم ! اما هرگز به این خوبی نفهمیده بودیمش! ما دیدیم فروختن شمشیرمقاومت حزب الله لبنان را به دینار یزید ! جورس سروس های هل من مزید! ما دیدیم شمشیرکشیدن به روح دین درعبای شکلاتی اسلام را ! علم کردن عکس امام را ! تکرارکلام یارسول الله برمنبر کوفه و شام را ! اما این بار دیگرحسین را تنها نگذاشتیم !اینجا ایران ! کوفه نمی شود اما! نه به خاطرما ! به خاطر خون شهدا! جلوتربیا ! اگرمردی جلوتربیا! تحریم بنزین هم اثرنکرد ! بستن آب هم فایده نداشت! ما ازبس اشک ریختیم به خودکفایی آب رسیدیم ! برگرد که ما با سربند یازهرا نفست را بریدیم ! ما همان هایی بودیم که گفتیم برو به درک ! دینارهایت را هم ببر برای همان سران کاخ سفید ابرنکبتت که خون کودکان غزه موج می زند در آن هنوز! مگر ندیدیم سکه های طلا را ؟ همان که از طرف مجلس سنای شام به ستاد انتخاباتی شاه سلطان حسین مستقیم پست سفارشی شده بود ! مگرندیدیم فرش قرمز ازخون شهدا را ؟ همان که ازطرف استوانه های قرآن به سرنیزه کرده ، جلوی پای ابن زیاد پهن شده بود ! تقصیر غلام حسین کبیری بود که دعای کمیل علی را می خواند وگرنه دانشگاه انگلیس بورسیه نداآقا را به نام او سند می زد! و حالا دکترایش را در لندن گرفته بود و شده بود قاری قرآن کوفه پای منبر ابن زیاد! مسلم جان ! این ما بودیم که نامه نوشتیم ! اری ما بودیم ! با افتخارمی گوییم که دعای فرج را ماخوانده بودیم ...در هرنمازمان درقنوت ....و دعای عهد را ....در هرصبح با دیدن خورشید ! همراه تو ! این مابودیم ، آری ، که هزاربار نامه فدایت شوم نوشتیم برای حسین ! اما شیخ بی سواد نبودیم که نتوانیم جواب نامه هایمان را بخوانیم ! جوابی که دردستان پینه بسته تو و درصورت ازکارزیادخسته تو ، نوشته شده بود ! مسلم جان ! ما عوام هستیم ! خواص بودن شریح مال خودش ! سوادنوشتن نامه ی جام زهر نداریم ! اما سواد خواندن چشمهای خسته تو را داریم و هنوز آنقدر صدای سکه ها در گوشمان نپیچیده که گوشی برای شنیدن بشارت های تو برایمان نمانده باشد! مسلم جان ! ما می شنویم ! تو داری بشارت می دهی ! تو داری هر روز برسریک منبربشارت می دهی ! تو بشارت می دهی که حسین در راه است ! تشکیل حکومت جهانی امام زمان در راه است ! تو آنقدرشجاعی که حتی درتریبون ابن زیاد در سازمان ملل می گویی که آمدن حسین نزدیک تر آنست که ما تصورش رامی کنیم ! جمعی نمی شنوند ! جمعی می شنوند سکوت کرده اند ! جمعی ماهواره ی دجال گوششان را سنگین کرده ! جمعی شبهه های خواص ، دلشان را زنگین کرده !! جمعی صدای سکه ها، ریتم مواضعشان را آهنگین کرده ! جمعی شرافتشان را پشت دروازه های کوفه جا گذاشته اند ! کجا ؟ روی همان شتران سرخ مویی که سکه های ابن زیاد را حمل می کرد ! جمعی دردشان گرسنگی کودکان یتیم کوفه نبود ، دردشان آموزش تجوید بود هنگام قرائت نماز پشت سر اشعث ها ! جمعی هم بصیرتشان نم کشیده ازبس جانمازآبکشیده اند وقت تنهایی علی ! ! اما مسلم جان ! جمعی مانده اند ! محکم پشت سرت ! همانهایی که علی را دیده اند که چطور عدالت را روی دوش هدفمندی یارانه ها می گرفت و می رساند پشت در خانه های یتیمان کوفه ! وقتی که استخوان درگلو بود! جمعی که برای علی شیر می بردند و برای عشق امام جان و سرو دست دادند تا خرمشهررا خدا آزاد کرد! مسلم جان ! سال اصلاح الگوی مصرف گذشت ! کوفه دیگرگون شده ! سال همت مضاعف تو شده! مگرکوریم و نمی بینیم که چطور بیهوش می شوی ازبس که می دوی درکوچه های کوفه ؟! نه ایران کوفه نمی شود! ما ازهمان بیست سال پیش که علی تنهای تنها نان می برد به درخانه های شهید داده دنبال علی بودیم ! ما دیدیم که علی چطور باخون دل و استخوان درگلو یارانه ها را هدفمند کرد ! تو مسلم جان سردار او شدی برای نوازش فقرا ! برای عدالت ! برای شجاعت ! برای جمع کردن یار برای حقیقت ! ای پیک آرزوهای علی ! مسلم جان ! درقد و قامت تو دارد صدای علی می آید ! مگرلبنان راندیدیم ؟ که به تو می گفتند امیدمستضعفان ! وعطر روح الله ! ودست عباس ! تو می خواهی نان تمام مردم دنیارا بدهی بدست خودشان نه بدست کاخ سبزوسفید نشینان استوانه ای! مسلم جان ! وقتی که چشم فتنه هاراکورکردیم و دشمن خدارا مهجور ! درهمان روزهای پرحادثه و آشوب که صدای استغاثه ی علمدار بلندشده بود! درهمان نمازجمعه ی 29 خرداد 89 ! ما بازهم دوباره عهد بستیم! مسلم جان ! ما نمی گذاریم که دوطفلان تو ، قربانی سکه های ابن زیاد شوند وسربریده ی سکوت قاریان خوش خط و خال کوفه! مسلم جان ! شمشیرجهادت را برداشته ای !گوشهای بعضی ها سنگین شده ازبس سکه مصلحت بینی و عافیت طلبی جرینگ جرینگ کرده در آن ! چشمهای بعضی ها این برق روشن نگاه تو رانمی بیند! بعضی رسانه های کوفه ساکت نشسته اند! جنگ نرم که شد به جای افشای ابن زیاد مشایی را بهانه کوبیدن تو کردند ! همین هایی که بشارتهای تورا سانسورمی کنند! خودشان هر روز نامه داده اند! اما باورنمی کنند که تو پیک حسین باشی ! آخرمی دانی نامه هایشان را با دلشان امضانکرده بودند ! وگرنه چطورممکن است عطر حسین را از پیراهن تو نشنوند و دست خط علمدارحسین را درحکم تنفیذ تو نبینند؟ مسلم جان ! یک روز برسرمنبرسازمان ملل درقلب شیطان ! یک روز برسرمنبر سفر در یک استان ! یک روز لبنان ! و فردا روز شاید مصرو عراق و افغانستان ! حتی درحیاط خلوت شیطان ! هر روز داری بشارت می دهی حسین در راه است ! تو پیکی مسلم جان ! اما گروهی باورت نمی کنند! میگویند محال است این پیک حسین باشد ! اوائل می گفتند چرا قدت کوتاه است ! اما حالا که قدبلندت سراز قلب همه مردم جهان در آورده می گویند چرا افشاگری اش وحدت میان یزید و حسین را مخدوش کرده ؟ چرا پریروز که از کوچه لبنان که می گذشت همه شمرها زبانشان بند آمده بود ازترس ؟ نه غزه ! نه لبنان ! جانم فدای سکه های یزید! اصلا اگراین پیک حسین است چرا روی دوخت لباسش مکتب ایرانی دارد ؟ مسلم جان! اما ما باتوهستیم ! بعدازآن نماز چهار رکعتی ! وقتی سلام دادی ! در انتخابات 88 ! وقتی رویت را برگرداندی سمت ما ! یادت هست ؟ تو پرسیدی آیا کسی هست که حسین را یاری کند ؟ و ماهم درچهل میلیون رای گفتیم که آری ! هست! ما پشت سرت هستیم هنوز! نه خسته دلاور ! ما و فراموش کردن عهد و پیمان ؟ ما و تنها گذاشتن سردار امام زمان ؟ مسلم توکه هستی ؟ همان پیک امام که خبر آورده بشارت آمدن یار را؟ برای تشکیل حکومت علوی در کوفه ! برای تشکیل حکومت مهدوی درجهان ! توهمان پیکی ؟ همان سرداری ؟ تو همان میان معرکه ی انتخابات ، میدانداری ؟ توهمان سفیرجمع کردن یاری ؟ مسلم جان ! بیا این هم نامه های ما ! ما ازشرم آب دیگربرای حسین نامه نمی نویسیم ! برای عباس نامه می نویسیم! مگرصدای اشکهایمان را درقم نشنیدی؟ پس این نامه هارا به علمدارحسین بده و به او بگو : جانمان فدایت عباس جان! جانمان فدایت علمدار حسین ! ما اهل کوفه نیستیم ! ما همه امان نامه های یزید را پاره کردیم ! همه شمشیرهای تزویر و ریا را غلاف کردیم ! ما جام زهر را به خودشان نوشاندیم ! بگو عباس جان فدای آن دست نازنین ات ! فدای آن چهره دلنشینت ! این بارحسین تنها نمی ماند!این بار همه به استقبالش می رویم وقتی که آمد !فدای صدای قدمهایش ! ما ایستاده ایم تا صدای انابقیه الله را ازکنارکوچه کعبه بشنویم ! با تشکر از وبلاگ "سحریار
[ سه شنبه 89/8/25 ] [ 10:36 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|