اینجا و در ذیل این عنوان من نه قصد تکفیر جناحی را دارم، نه قصد تقبیح رفتار گروهی را... بحثم بحث خودم است و خودمان... به عنوان کسانی که در کارنامه اعمالمان کلی منبرنشینی و میانداری و سینه زنی هست ولی در تابلوی اعمالمان اثری از شاهکارهای کربلا نیست...
رفتارهایمان از نوع بایدها و نبایدهایی نیستند که از هست و نیستهای کربلا نشئت گرفته باشد.
شاید هم رفتارهای بدی نباشد ولی عطر عاشورا و بوی کربلا ندارد...
دلیلش دو چیز است: ندانستنها و نتوانستنها...اول نتوانستنها...
گاهی میدانیم امام حسین(ع) و اصحابش در عاشورا چه کردند و میدانیم بر آن مبنا وظیفه ما چیست، اما ظرف وجود ما گنجایش آن کار را ندارد. مثلاً خود مسئله عزاداری اباعبدالله را نگاه کنید. آیهای هست در سوره توبه که بسیار تکان دهنده و تاثیر گذار است و از آن آیاتی است که سنجه سادهای برای تشخیص ایمان در اختیار مینهد. خداوند در این آیه میفرماید:
"قُلْ إِن کاَنَ ءَابَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکمُْ وَ عَشِیرَتُکمُْ وَ أَمْوَالٌ اقْترَفْتُمُوهَا وَ تجِارَةٌ تخَشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فىِ سَبِیلِهِ فَترَبَّصُواْ حَتىَ یَأْتىَِ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لَا یهَدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِین"
(بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و خویش شما و اموالى که بدست آوردهاید و تجارتى که از کساد آن مىهراسید و مسکنهایى که بدان علاقهمندید در نظر شما محبوبتر است از خدا و رسول او و جهاد در راه او، پس منتظر باشید تا خدا فرمان خود را بیاورد، و خدا مردم تبهکار را هدایت نمىکند (24 توبه)
یعنی این آیه عجز امثال من را با شدت هرچه تمامتر در چشمم فرو میکند. حب خداوند و رسولش در مقابل حب ارزشمندترین نعمتهای دنیوی قرار گرفته. در نگاه اول من میگویم امکان ندارد ذرهای در این دوراهی به سمت دنیا متمایل شوم و مثل کوفیان حجت خدا را تنها گذارم و به سوی زن و زندگی بشتابم.
اما واقعه عاشورا و عزاداریهای ما در این فاجعه که "مصیبه ما اعظمها" خوب میتواند دروغ مرا آشکار کند. این آیه حب پدر و مادر را مقابل خدا و رسول میگذارد. حالا فرض کنید فرزند نیامده من از دنیا برود. اصلاً فجیع هم نه. خیلی عادی. حال من بعد از فوت او مثل حال من در ایام شهادت فرزند پیامبر هست؟ مسلما نیست. حال عزاداری که داغ عزیزش را دیده، حال دیوانه هاست. نه خواب دارد و نه خوراک..
میرزا جواد آقای ملکی تبریزی استاد اخلاق امام(ره) در کتاب المراقبات میگوید: "نباید احترام ناموس خدا و احترام پیامبر(ص) و احترام امامش، کمتر از احترام خود و نزدیکانمان باشد و لازم است که خدا و پیامبر(ص) و امامش را بیش از خود، فرزندان و نزدیکان دوست داشته باشیم" در ادامه چیز عجیبی را از فرزند خودش نقل میکند: "یکی از فرزندان کوچکم در دهه اول محرم فقط نان خالی میخورد و تا جایی که می دانم کسی به او نگفته بود که این کار را انجام دهد و گمان میکنم سرچشمه این کار دوستی باطنی او بود. حال اگر کسی نتواند در تمام دهه اول این کار را انجام دهد باید در روز تاسوعا، عاشورا و شب یازدهم نان خالی بخورد و تا عصر روز عاشورا، مواردی همچون خوردن، آشامیدن و حتی دیدار با برادران دینی را رها کند و آن روز را روز گریه و اندوه خود قرار دهد."
بعد هم ایشان در ادامه توصیههایی برای دهه اول محرم میکنند و میگویند با گفتار صادقانه و زبان حال بگوید: کاش فرزند من به جای فرزند امام حسین قطعه قطعه میشد. کاش تیر حرمله که لعنت خدا بر او باد سر شیرخوار مرا میبرید. کاش جگر من از شدت تشنگی تکه تکه میشد. کاش...
ولی بعد میرزا جواد آقا میگوید البته اگر اینها را نمیتوانید اصلاً نگویید...
و اصل حرف من در اینجا سر همین "نتوانستن" هاست....
پس یک دلیلی که باعث میشود در "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" من و امثال من رفتار عاشورایی نداشته باشیم، معلوم شد.
دوم: ندانستنها...
ندانستنها یعنی ما گوشمان پر است از روضه مقتل و علی اصغر(ع) و مشک و بیمهریش به حضرت عباس(ع). اما فهم و تحلیلی از رفتار امام حسین(ع) نداریم.
یعنی سینهزنهای حاذق و گریهکنهای ماهری هستیم، ولی درکی از رفتارهای حضرت زینب(س) به مثابه یک انسان عادی و یک زن معمولی نداریم.
البته حرفهای شریعتی گونه نمیخواهم بزنم که اشک و سینه بیاثر است و شناخت و فهم موثر... نه. من اینجا کلاً در مورد رفتارهای آگاهانه انسانی حرف میزنم.کاری به اثرات معنوی و وضعی این اشکها و سینهها ندارم که بدون شک اگر چیزی برای ما در آن دنیا بخواهد باقی بماند و نجاتمان دهد از همین اشکهاست.. و بدون شک در همین دنیا هم اگر نوری هست اثر معنوی آنهاست...
نگاه ما به شخصیتهای کربلا نگاه اسطورهای و فوق بشری است. به خاطر همین آنها را روی زمین و در دنیای واقعی تحلیل نمیکنیم. فکر نمیکنیم که مثلاً زهیر ابن قین که ابتدا سنّی مسلک هم بود و امام را سر راه میبینید، میتوانست راهش را کج کند و برود سراغ کارش و مثل عبدالرحمن ابن حر جوفی که او هم سر راه بود، دعوت امام برای همراهی را نپذیرد. فکر نمیکنیم که چرا حضرت زینب قبل از عاشورا و بعد از عاشورایش اصلا مثل همین نیست. یک دفعه انگار از این رو به آن رو میشود.
کلاً مشکل ما این است که به هستهای عاشورا اکتفا میکنیم و خودمان را درمقابل نیستها قرار نمیدهیم. چرا مختار و محمد ابن حنفیه که هردو پاک طینت بودند همراه امام نشدند؟ چرا امام حسین که در خوابش در مکه پیامبر را دیده بود که به او وعده شهادت در راه خدا داده بود، زن و فرزندانش را در مکه نگذاشت تا اینطور آوارگی نکشند؟ چرا امام اسب و شمشیر عبدالرحمن ابن حر جوفی را نگرفت تا در جنگ از آن استفاده کند؟ چرا...
اگر باز دچار شریعتی زدگی نشویم که حق را از امام حسین جدا کنیم و جواب این سوالها را بگونه دیگری بدهیم، فکر کردن و جواب به اینها، الگو ساز و عبرت آموز میشود. مثلاً میتوان از اینکه امام حسین اسب و شمشیر عبدالرحمن بن حر جوفی را نمیپذیرد، نتیجه گرفت امام حسین دنبال آثار آدمها نیست. اصلاً دنبال آثار و نتایج کار هم نیست. دنبال خود آدمهاست. دنبال نجات آنهاست از طریق رساندنشان به کاروان...
این را در یک واقعه پیدا میکنیم بعد عرضه میکنیم به وقایع دیگر عاشورا و میبینیم مثلاً در اصرار بیاندازهای که امام قبل از شروع جنگ برای بازگرداندن لشکریان ابن سعد دارد هم صادق است. آنجا هم امام مثل جدش حریص است برای نجات خود آدمها... در شب عاشورا هم وقتی پیمانش را از روی یارانش برمیدارد همین است... چون حُسن و خلوص نیت این یاران برای امام به اثبات میرسد و همین برای عاقبت به خیری آنها کافیست و اهل نجات بودنشان قبل از ریختن خونشان رقم خورده است... پس امام دیگر کاری با آنها ندارد....
شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی مکرر از این تابلوهای عینیِ تحلیلیِ قابلِ فهمِ قابلِ استفاده، ارائه میکند. مثلاً ماجرای حضرت زیب در کاخ یزید و مسئله احساس شخصیت.. شعارهای امام حسین و مسئله کلید شخصیت افراد و...
اینکه میگویم باید عاشورا را تحلیلی فهمید منظورم همین است. فقط این نوع فهم از هستهای عاشوراست که بایدهای عاشورایی رفتار امروز ما را میتواند بسازد...
جواد درویش