اولین آمبولانس که آمد من با خواهش به همراه بچههای تخریب رفتم جلو. وسط میدان مین جنازههای زیادی بود. یکی از عکسهایی را که از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای کربلا " اجازه انتشار گرفت.
اطلاع رسانی از آنچه که در جبهه های جنگ اتفاق می افتاد به پشت خط مقدم و افرادی که در شهرها زندگی می کردند، یکی از فعالیت های بود بسیار اهمیت داشت. این ارزش اکنون پس گذشت سال ها از آن روزهای زیبا بیشتر شده است. یکی از افرادی که در این امر مهم سهم دارد شخصی است به نام «علی فریدونی» که چندی پیش خاطرات ایشان در همین صفحه را مشاهده کردید. او یکی از عکاسان با سابقه ایران و سال های دفاع مقدس است و این خاطره مربوط به تصویری است که شما آن را مشاهده می کنید:
در مرحله سوم عملیات بعد از تجدید قوا، نیروها به «میدان مین» برخورد کردند که دستور عبور از آن داده شد. عبور از میدان مین از دو محور بود که یک سمت سپاه و بسیج بودند و سمت دیگر دست ارتش بود.
150 نفر از بچههای سپاه و بسیج بعد از شنیدن دستور عبور از میدان مین داوطلب شدند تا بر روی مین ها «قلت» بزنند . با این کار معبری باز می شد برای عبور دیگران از آنجا.(من در سنگر فرماندهی بودم که فرماندهان اصلی آنجا بودند، از قبل پنهان شده بودم تا آنها مرا نبینند. اما صدایشان را میشنیدم.)
از بیسیمها صدای "الله اکبر " گفتن رزمندهها میآمد و بعد صدای انفجار مین شنیده میشد. در آن سوله یک طرفه فرماندهان سپاه و یک طرف فرماندهان ارتش بودند.
بچههای سپاه میدان مین را رد کردند. زمان گذشت و هوا روشن شد. عراقی ها متوجه شدند و بچههای سپاه بسیجی را قیچی کردند، عده زیادی قتل عام شدند و عدهای دیگر راه برگشت را گم کردند.
هنگام برگشت از جادههای "رملی "، بچه ها آنقدر خسته شده بودند که اسلحه و لباس خود را زمین رها کرده بودند.
فضا واقعا وحشتناک و دلخراش بود. اولین آمبولانس که آمد من با خواهش به همراه بچههای تخریب رفتم جلو. وسط میدان مین جنازههای زیادی بود. یکی از عکسهایی را که از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای کربلا " اجازه انتشار گرفت.
رزمندهها با حالتهای زیبایی به شهادت رسیده بودند. یکی از آنها با مشت گره شده شهید شده بود و این نشان از تعصب او داشت، دستش خشک شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشکنند بعد او را دفن کنند.
یکی دیگر از شهدا به حالت سجده افتاده بود.
یکی از شهدا "آرپیجی " اش را به حالتی بغل کرده بود که انگار معشوقاش را در آغوش گرفته است. دیدن این صحنه برایم بسیار سخت و تلخ بود. من در طول عمرم دو بار صحرای کربلا را درک کردم که یک دفعه در این روز بود.