NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
ارتباط هاشمی رفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق(منافقین)
امام خمینی: هاشمی اغفال شده است
از سوی دیگر سیدحمید روحانی، تاریخنگار انقلاب اسلامی طی مصاحبهای میگوید:«در سال 52 حجتالاسلام هاشمیان، امام جمعه امروز رفسنجان، نامهای به امام نوشتند که آقای هاشمی از ما میخواهد وجوهات شرعی را برای کمک به سازمان مجاهدین خلق در اختیارش قرار دهیم که امام فرمودهاند جایز نیست و احتمالا آقای هاشمی در این قضیه اغفال شده است».
به گزارش وطن امروز انتشار 2 شماره مقاله تحقیقی بازشناسی هاشمیرفسنجانی واکنشهای متفاوتی را در پی داشت. برخی انتشار چنین مطالبی را بسیار ضروری دانسته اما در این میان برخی دیگر نیز بازشناسی هاشمیرفسنجانی را امری بی فایده،خالی از لطف، نبش قبر یا در حالتی خوشبینانهتر انتشار مطالبی از این دست را چوب بر مرده زدن تعبیر میکردند. گفتنی است اولا هاشمیرفسنجانی در حوادث دهههای گذشته و کنونی انقلاب اسلامی دارای نقشهای مثبت و منفی زیادی بوده است که این ایفای نقش با رویکرد نسبتا منفیتری توسط او و بعضی از اطرافیان و منسوب چنانچه در شماره پیشین بیان شد، در طول 5دهه گذشته مکررا رفتارهای سیاسی دوگانهای از هاشمیرفسنجانی به چشم میخورد که اگر حمل بر بیصداقتی سیاسی نکنیم لااقل موید پیچیده بودن شخصیت سیاسی ایشان است. یکی از ابهامات اساسی موجود در پرونده سیاسی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هاشمیرفسنجانی داشتن ارتباط سطح بالا با سران مارکسیست سازمان مجاهدین خلق است که با توجه به نقشآفرینیهای منافقین در فتنه 88 و حضور موثر آنان در ترورهای اخیر کشور موضوع ارتباط قدیمی هاشمی با سازمان مجاهدین خلق (منافقین دهه 60) مورد بازخوانی قرار میگیرد. برخی تعمدا و در راستای موجه نشان دادن موضوع مراودات تشکیلاتی با سازمان مارکسیستی مجاهدین خلق دهه 50 سعی فراوانی دارند تا مبدا شروع انحرافات منافقین را به سال 1354 و به مساله بسیار سطحی اعلان تغییر ایدئولوژیکی مجاهدین خلق وقت از اسلام به مارکسیست ارجاع دهند اما قطع یقین موسسان سازمان تروریستی منافقین از همان ابتدا دارای گرایشات عمیق مارکسیستی بودند و امام خمینی (ره) در سال1350 با وجود اعلام حمایت رسمی سازمان مجاهدین خلق از ایشان با درایت سیاسی بینظیری و حتی با وجود توصیهنامههای سادهاندیشانه! امثال هاشمیرفسنجانی برای ترغیب امام(ره)به اعلام حمایت از منافقین وقت، معظمله قاطعانه آنان را جریانی انحرافی و غیرقابل اتکا معرفی میکنند که تنها خود را به کشتن خواهند داد و جالب توجه مینماید که با این وجود در همان مقطع رفسنجانی به ارتباطات حمایتی راهبردی خویش با مجاهدین خلق ادامه میدهد.
بازخوانی تاریخ پیدایی مجاهدین خلق موید این واقعیت انکارناپذیر است که آنها از همان ابتدا دارای اعتقادات مارکسیستی بودند و حضرت امام(ره) با وجود دوری ظاهری از کشور به خوبی از ماهیت مارکسیستی منافقین مطلع بوده و روحانیت مبارز را نیز از ارتباطگیری و حمایت مالی و سیاسی از مجاهدین خلق بشدت منع میکردند اما در عین حال هاشمی مصر به جلب نظر حمایتی حضرت امام(ره) و اعلام حمایت رسمی ایشان از جریان منحط مجاهدین خلق بوده است. امام(ره) در تاریخ 23 خرداد سال1358 در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران درباره مراجعه مجاهدین خلق به ایشان در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی میفرمایند: «من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید20 روز- بعضیها میگفتند 24 روز- مدتی بود پیش من. هر روز میآمد آنجا و روزی شاید 2 ساعت آمد صحبت کرد از نهجالبلاغه، از قرآن. همه حرفهایش را زد. من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است. نهجالبلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است... اینقدر نهجالبلاغه و خب، من هم یک طلبه هستم من اینقدر نهجالبلاغهخوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود! 20- 10روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همهاش گوش کردم و آمده بود که تایید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما میخواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست و شما نیروی خودتان را از دست میدهید و کاری هم ازتان نمیآید.دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم. او میخواست من تاییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مساله همانطورها بوده. بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش کرده بودند که اینها را تایید کنید، اینها مردم کذایی هستند، فلان، معذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش کرده بودند که اینها مردم چطور هستند و من باورم نیامده بود. اینهایی که اینقدر از قرآن و از نهجالبلاغه و از دیانت زیاد دم میزنند و بعد فقرات قرآن را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا میکنند و فقرات نهجالبلاغه را یک جوری دیگر غیر از آنچه باید معنا میکنند، اینها را نمیتوانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم. این «بعثی«های عراق همین فقرات نهجالبلاغه را که امثال اینها استشهاد میکنند، آنها هم در پلاکاردشان مینویسند و منتشر میکنند. همین، همین فقرات نهجالبلاغه را! این بعثیهایی که اصلا کاری به این مسائل ندارند اینها را مینویسند و به دیوار نجف و به خیابانهای نجف منتشر میکنند... لیکن ما نمیتوانیم به آنها اعتقاد کنیم؛ به آنها نمیشود اعتماد کرد...». تراب حقشناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در این باره میگوید: «نامه مفصل هاشمیرفسنجانی را به امام خمینی درباره مجاهدین، من به عراق بردم.در بهمن 50 جلسات مرتبی با آیتالله خمینی درباره سازمان مجاهدین داشتیم.ما تکتک دیدگاههایمان را میگفتیم و ایشان در آخر نظرش را میگفت. آخرین جملهای که آیتالله خمینی به من گفت، این بود: آقا این مطلب را پیش خودتان داشته باشید، واقع امر این است که من اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم. پس از آن هم به اختلاف نظر مجاهدین با ایشان درباره تکامل و معاد اشاره کرد». در حقیقت هاشمیرفسنجانی در سال 1350 طی نامهای از حضرت امام(ره) میخواهند که ایشان از سازمان مجاهدین خلق اعلام حمایت کنند. هاشمی اوایل سال 1350 در نامه خویش به امام(ره) مینویسد: «بدون کوچکترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملا حقیقی، ریشهدار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بیآلایش است و دامنه آن به قدری وسیع و همهجانبه است که به موجب اطلاعات موثق تاکنون حدود 700 نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان دستگیر شدهاند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستانها حوادث مهمی رخ میدهد. مهم اینکه اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیلکرده و شاغل هستند. ضمنا برخلاف ادعای دستگاه تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد. از جوانان مسلمان و متدین هم خیلی سراغ داریم که به این جرم دستگیر شدهاند و جمعی از آنها که اعدام شدهاند در ساعات پیش از اجرای حکم اعدام جلسه دعا و قرآن و توجه به خدا داشتهاند. در زندان به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادهاند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتهاند و گویا حدود 40 نفر تاکنون دستگیر شدهاند و دستگیریها ادامه دارد. اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردهایم، خالی از نقاط ضعف هستند، بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. (احتمالا اشاره به تراب حقشناس است.) گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود». درباره تاریخچه پیدایی سازمان مجاهدین خلق مختصرا میتوان گفت سازمان مجاهدین خلق ایران یا اصطلاحا منافقین در سال 1345 با یک خاستگاه دانشجویی وابسته به جبهه ملی و نهضت آزادی و با محوریت عبدی نیکبین، حنیفنژاد و سعید محسن شکل گرفت که بعدها بدیعزادگان جایگزین عبدی نیکبین که دارای گرایشات شدید مارکسیستی بود، شد. تراب حقشناس درباره خاستگاه اصلی سازمان مجاهدین خلق میگوید:«در همان سال 1339 شرایط جهانی طوری بود که شاه مجبور شد به «جبهه ملی» امکان فعالیت مجدد بدهد و در پاییز همان سال نخستین میتینگهای جبهه ملی در خیابان فخرآباد برگزار شد. من با شرکت در آنها طبعا به کارهایی که بازرگان و دیگر ملیون و مصدقیها انجام میدادند، علاقه داشتم. ولی وقتی «نهضت آزادی» تشکیل شد (اردیبهشت 1340)، من جزو نخستین نفراتی بودم که بدان پیوستم. در عین حالی که عضو جبهه ملی هم بودم. این عضویت دوگانه را محمد حنیفنژاد و سعید محسن و خیلیهای دیگر حفظ کردند. مثلا حنیفنژاد مسؤول جبهه ملی در دانشکده کشاورزی و هم مسؤول نهضت آزادی در کمیته دانشگاه بود. او در هر دو کمیته از طرف دانشجویان انتخاب شده بود. ما نهضت را بخشی از جبهه ملی میدانستیم. نهضت آزادی تا زمانی که سرانش را در اوایل بهمن 1341 دستگیر کردند، رسما فعال بود ولی بعد از آن به صورت مخفی ادامه یافت. در آن دوره نهضت آزادی و جبهه ملی درک درستی از تحولاتی که باید صورت بگیرد و جامعه واقعا به آن نیاز داشت، نداشتند. این به اصطلاح برژوازی ملی حتی توان طرح شعار الغای مناسبات ارباب و رعیتی را نیز نداشت... هیچ مدرسهای هم نبود که بتوان در آن درس انقلابی آموخت، مگر خود زندگی. برای ما مثلا مرجعی مانند تجارب و آموزش حزب توده و جنبش جهانی کمونیستی وجود نداشت. ایدئولوژی دینی موجود هم مورد پذیرش ما نبود. در واقع، نهتنها استراتژی مبارزه سیاسی بلکه جهانبینیمان را خودمان باید تدوین میکردیم. باری، کتابهایی در زمینه تحقیق جامعهشناسی، روانشناسی، سیاست ایران و جهان، تاریخ ایران، فلسفه، اقتصاد و دیگر کتابهایی که در دانشگاهها و اینجا و آنجا موجود بود، در دستور مطالعه قرار گرفت یا ترجمه شد. در واقع طی 3-2 سال، کلا افراد اولیه سازمان مجاهدین به فکر این هستند که ببینند دنیا چگونه است و ما چکار میتوانیم بکنیم. مثلا فرض کنیم درباره مسائل بینالمللی کتابهایی که ریشههای عقبماندگی را بیان کنند، استعمار چگونه است، سرمایهداری و استثمار، سوسیالیسم و تئوریهای آن، کشورهای جهان سوم کدامند، نقش دین چیست و تفکراتی که در مورد دین وجود دارد، کدامند و استفاده از روزنامهها و دیگر منابع خبری و تمام اینها مطالعه میشد. سالها بعد توانستیم بگوییم ما از آنچه از این دریا میفهمیدیم به تعبیر مثنوی به گنجایش کوزه یک روزمان بود...همین جا بد نیست اشاره کنم که به نظر من سازمان مجاهدین از آغاز امر آخوندیسم و دستگاهی به نام روحانیت را قبول نداشت. درست است که بسیاری از روحانیون مانند منتظری تا رفسنجانی و از سال 50 به بعد، از مجاهدین حمایت میکردند و بعضی از طلاب مانند سیدمحمود دعایی سمپاتیزان آن بودند ولی آنان در سازمان و خطمشی سیاسی و اهداف آن تاثیری نداشتند.غالبا آنها از سازمان مجاهدین به این دلیل پشتیبانی میکردند که ادعا کنند در مبارزه با رژیم شاه تنها کمونیستها (فدائیان) نیستند که عمل مسلحانه میکنند اما خود مجاهدین چنین درکی و منظوری نداشتند بلکه بارها از وحدت در میدان عمل با فدائیان سخن گفتند...غالب کتابهای سازمان نقل قول از بزرگان مارکسیسم در کنار آیات قرآن و نهجالبلاغه دیده میشد. اینکه در سال 52 رژیم میگفت مارکسیستهای اسلامی پربیراه نمیگفت، به خاطر اینکه ما تکه بریدههایی از مارکسیسم و تکه بریدههایی از اسلام را کنار هم میگذاشتیم.برای ما پیش بردن امر مبارزه اجتماعی و رها شدن از آن چیزی که ما آن را خلاف عدالت اجتماعی و خلاف انسانیت میدانستیم یعنی امپریالیسم، استعمار، استبداد و استثمار مهم بود. بنابراین به نظرمان راههای پیموده شده در چین، کوبا، شوروی و تجربه انقلاب اکتبر کاملا قابل مطالعه و آموزنده بود». در حقیقت ایدئولوژی سازمان از همان ابتدا یک ایدئولوژی التقاطی با گرایش شدید مارکسیستها بود و حمایت دامنهدار هاشمیرفسنجانی از جریان مارکسیستی مجاهدین خلق ابهامات قابل تاملی را درباره پیشینه سیاسی او در اذهان تداعی میکند. به هر حال غیرقابل کتمان است که این التقاط مجاهدین خلق کاملا به نفعماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی مارکسیستی بوده است و از همان آغاز کار هر چند برخی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق به لحاظ اعتقادی مسلمان بودند اما رگههای مارکسیستی در اندیشههایشان کاملا مشهود بود و در واقع بنیانگذاران اولیه سازمان تروریستی مجاهدین عمیقا و عملا معتقد بودند اسلام روش و علم مبارزه را ندارد و برای یادگیری علم مبارزه باید کتب مارکسیستها مورد استفاده قرار گیرد. در همین راستا حنیفنژاد در سالهای نخست تشکیل سازمان از مارکسیست کهنهکاری مانند بهمن بازرگانی دعوت میکند تا اصول مارکسیسم را به اعضا سازمان بیاموزد. باید گفت اساسا آنها عنوان مجاهدین خلق ایران را به تأسی از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که یک سازمان مارکسیست- لنینیستی بود برای خود انتخاب میکنند. شکی وجود ندارد که مجاهدین خلق از همان ابتدا دارای گرایشات غیرقابل انکاری به مارکسیتها داشتند. جزوه درونسازمانی «شناخت» یکی از کتابهای مبنایی– اعتقادی مجاهدین اولیه است که از چند بخش متدولوژی، تکامل و راه انبیا تشکیل شده بود که جهت گرفتن مبحث تکامل از مارکسیسم و تکیه بر نظریه «تکامل انواع» داروین و... مبین التقاطی بودن مبانی اعتقادی این جریان منحرف را نشان میدهد. آنان به غلط میکوشیدند با نوشتن جزوههای «اقتصاد به زبان ساده»، «شناخت» و «امام حسین»، ایدئولوژی مذهبی اسلام و تشیع علوی را منطبق بر اصول علمی و جامعهشناسی مارکسیستی نشان دهند و همانند جریان ارتدادی بهائیت مکتب تشیع را بر مبنای آموزههای مارکسیستی یا همان ارتجاع سرخ معرفی کنند. اگرچه طیف حامی هاشمیرفسنجانی سعی دارد با تحریف تاریخ و محدود کردن ریشههای مارکسیستی مجاهدین به سالهای بعد از 1354 درباره علل ارتباط هاشمی با سازمان تروریستی منافقین به تطهیر چهره ایشان حداقل از اتهام سادهاندیشی سیاسی بپردازند اما واضح است که درباره ریشه مارکسیستی منافقین از همان ابتدای تاسیس به قدری اسناد خدشهناپذیری وجود دارد که هیچ راه گریزی باقی نمیگذارد. برای نمونه عزتالله سحابی که از قدیمالایام با وجود عدم عضویت در سازمان مجاهدین خلق همکاری مستمری با آنان داشته است درباره مبانی فکری و ایدئولوژیکی منافقین میگوید: «از سال1350 احساس میکردم گرایش مجاهدین به طرف مارکسیسم شتاب گرفته است. سعی داشتم آنها را روی خط توحیدی نگه دارم. از مجموعه 140 نفر زندانی سیاسی شیراز که برخی عضو و برخی سمپات بودند، تنها 3 نفر با نامهای منصور بازرگان، نبی معظمی و حبیب مکرم دوست مذهبی باقی ماندند که آنها هم بعد از انقلاب کشته شدند». به هر صورت اصلا قابل قبول نیست که فردی همانند سحابی از گرایشات مارکسیستی مجاهدین خلق مطلع باشد اما فردی همانند هاشمیرفسنجانی با وجود روشنگریهای حضرت امام(ره) از چنین گرایشاتی بیاطلاع مانده باشد. سیدحمید روحانی، مورخ و تاریخنگار برجسته انقلاب اسلامی در این باره میگوید: «یکی از بزرگترین ویژگیهای امام(ره) این بود که تحتتاثیر فضا قرار نمیگرفت و نفوذناپذیر بود. حمایت بعضی از روحانیون از سازمان منافقین و حرکت مسلحانه در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، نتیجه همین جوزدگی بود. مرحوم سیداحمد خمینی در رنجنامه خود مینویسد: «وقتی به نجف میرفتم یکی از بزرگان به من گفت به امام بگویید هر چه زودتر گروه مجاهدین خلق را تایید کنید که اگر این کار را نکنید ما عقب میمانیم اما امام فرمودند من حاضرم در این آخر عمری در کنج ویرانهای غریبانه بمیرم و برخلاف وظیفهام عمل نکنم». شاید در نگاه خوشبینانه ماجرای ارتباط هاشمیرفسنجانی با مجاهدین خلق در بوته تفسیر با وجود هشدارهای امام(ره) تنها با واژه سهلانگاری در مبانی نظری و دوگانگی در عمل قابل طرح باشد. وحید افراخته یکی از اعضای ردهبالای سازمان مجاهدین خلق است که ترورهای دهه 50 سازمان را رهبری میکرد و پس از دستگیری او با اعترافات داوطلبانه ضربات سهمگینی را بر پیکره سازمان وقت وارد کرد. برای کسی شکی وجود ندارد که مجموع اعترافات وحید افراخته در ساواک بسیار صادقانه بوده است و او بدون کمترین پنهانکاری یا اغراقگویی حقایق مربوط به اعضای ردهبالا، سمپاتها و حامیان سازمان را بدون کم و کاست در اختیار بازجویان قرار داده است طوری که در همان هفته اول دستگیری او، اعترافاتش منجر به دستگیری حدود 400 نفر از اعضای تشکیلاتی مجاهدین خلق شد و جالب آنکه دستگیری هاشمیرفسنجانی تنها به علت اعترافات وحید افراخته صورت میگیرد که به دلیل مقاومت هاشمی در برابر بازجوها وی تحت شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد. افراخته در لحظات پایانی عمر نیز پای چوبه دار در وصیتنامهای که به دستخط خویش نوشته است مدعی میشود اگر اعدامش به تعویق بیفتد حاضر است اعترافات جدیدتری نیز بکند اما ساواک که مطمئن بود او صادقانه هر آنچه را در چنته داشته بیان کرده است بدون توجه به این سخن او را همراه 14 نفر از افرادی که بر اساس اعترافات او دستگیر شده بودند تیرباران میکند. وحید افراخته از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق وحید افراخته درباره هاشمیرفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق! اعترافات بسیار جالبی دارد.او مدعی میشود رفسنجانی بارها و بارها به سازمان کمک مالی کرده و همچنین به دلیل اینکه افراد زیادی را جهت جذب شدن به سازمان معرفی کرده است، میتواند با معرفی اشخاص به ساواک کمک کند و هاشمی جزو سمپاتها و حامیان اصلی سازمان است و عامل نفوذی سازمان در جریان روحانیت است. وحید افراخته در اعترافات خود مینویسد: «این فرد (هاشمیرفسنجانی)از سمپاتهای مهم گروه در میان آخوندها میباشد و حداقل یکبار، صدهزار تومان به گروه کمک مالی کرده است. در عین حال از نظر تبلیغ برای مجاهدین در میان مذهبیها و روحانیت یا جمعآوری اخبار و اطلاعات کمکهای دیگر نیز برای گروه مهم بوده و از او به عنوان حلقه رابط مجاهدین با مذهبیها، آخوندها و بازاریها استفاده کردهاند. نظر گروه نسبت به او مثبت بود و در زندان مقاومت زیاد کرده، بسیار فعال است. کسی نیست که دست از مبارزه بکشد، از نظر فکری خوب است و نزدیکی زیاد به افکار مجاهدین و مارکسیستها دارد. محافظهکار نیست و میتوان گفت از چپترین آخوندهاست و به مبارزه مسلحانه کاملا اعتقاد دارد». در ادامه اعترافات وحید افراخته از ماجرای دیدار هاشمیرفسنجانی با بهرام آرام که یکی از 3 عضو اصلی مرکزیت سازمان است. پرده برداشته و در لابهلای اعترافات خویش جمله عجیبتری را میگوید که تاکنون هاشمیرفسنجانی هیچ عکسالعملی به اعترافات وحید افراخته از خود نشان نداده است که امید میرود با بیان حقایق از سوی هاشمیرفسنجانی نور تازهای بر وقایع دهه50 بتابد. به هر صورت در شرایطی که دیدار با سران سازمان به دلیل شرایط امنیتی حاکم بر مناسبات ارتباطی سازمان به سختی صورت میگرفت و به گفته حسن ابراری با وجود اصرارهای حسن لاهوتی که جزو افراد مورد وثوق سازمان مجاهدین خلق بوده است برای دیدار با مسؤول تشکیلات او چنین دیداری امکانپذیر نمیشود اما هاشمی ساعاتی قبل از مسافرت به خارج از کشور به راحتی با بهرام آرام که جزو منفورترین چهرههای سازمان است در خانه تیمی قرار ملاقات گذاشته و ساعتی را با بهرام آرام درباره موضوع تغییر ایدئولوژیکی سازمان از اسلام به مارکسیست به بحث و گفتوگو میپردازد و در پایان دیدار، هاشمی که ظاهرا از توضیحات تشکیلاتی بهرام آرام قانع نشده است از وی میپرسد آیا من موضوع تغییر ایدئولوژیکی سازمان را در خارج از کشور اعلام کنم یا نه؟ که بهرام آرام به هاشمی میگوید:نه، ما بعدا طی یک بیانیه موضوع را رسما اعلام خواهیم کرد. به هر شکل کاملا روشن است که در عرف سیاسی مبنای شکلگیری چنین مذاکرات تشکیلاتی صمیمانه تنها اعتماد متقابل طرفین میتواند باشد . سیروس محمودیان [ پنج شنبه 90/8/19 ] [ 7:39 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|