NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
نظر برخی از بزرگان درخصوص شخصیت استاد چندی پیش خبرگزاری فارس، گفتگوهایی را با برخی از بزرگان درخصوص وجوه شخصیتی حضرت استاد آقاتهرانی ترتیب داد که در این جا تعدادی از آنان را با هم می خوانیم. حجتالاسلام محمدرضا زائری، مدیرمسئول نشریه «خیمه» پس از ملاقاتش با آیتالله تهرانی در بیمارستان گفت: میخواستم دستی را ببوسم که همیشه پس میکشید و نمیگذاشت اما حالا توان حرکت نداشت و از سوزنهای بیمارستان مجروح شده بود. دستی که بر سر پرتگاههای خطرناک و «علی شفا جرفٍ»های فراوان، به دعا، نصیحت و عتاب و مهر دیده بودم. به آن چهره ملکوتی و تابناک خیره شدم و اشکهایم آرام و بیاختیار سرازیر شد . حجتالاسلام مهدی غلامعلی، مدیرکل فرهنگی مؤسسه علمی فرهنگی دارلحدیث میگوید: پدرم که توفیق درک مرحوم حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، پدر حاج آقا مجتبی را هم داشته، همیشه از شجاعت حاج آقا مجتبی در دوران ستمشاهی سخن میگوید. ایشان میگوید: حاج آقا مجتبی اولین کسی بود که در تهران مراسم ختمی برای شهادت حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی(ره) برپا کرد با اینکه مأموران ساواک در تمام کوچههای منتهی به مسجد جامع، دوشادوش یکدیگر ایستاده بودند اما خوشبختانه جمعیت خوبی جمع شد. حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفتوگو با نشریه پنجره، بیان میکند: هر سال روز میلاد امام رضا(ع) مراسمی را به مناسبت عمامهگذاری طلاب برگزار میکنیم و از آیتالله تهرانی نیز دعوت میکنیم تا طلاب به دست ایشان معمم شوند؛ با وجود اینکه ایشان هیچ وقت اجازه نمیدهند عکسی از این مراسم گرفته شود اما این بار از دو تا از عکاسان دعوت کردیم تا از این مجالس عکس بگیرند و به حاج آقامجتبی گفتم اشکال شرعی برای عکس گرفتن وجود ندارد و هر چه در این باره بگویید، توجهی نخواهم کرد. محسن اسماعیلی، عضو شورای نگهبان و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق(ع) که اولین دیدار خود با آیتالله تهرانی را مربوط به پانزدهم دیماه 1361 ذکر میکند، میگوید: در آن چهارشنبه سرنوشتساز، توفیق رفیق راه شد و به محضر ایشان راه یافتم و گمشده خود را پیدا کردم و به لطف خدا تاکنون از این نعمت بیبدیل بهرهمند بودهام و در حال حاضر سخت چشم به راه هستم که این پیر میداندار علم و اخلاق از بستر بیماری برخیزد و همچنان به نورافشانی بپردازد. وی تصریح میکند: چند شب پیش که بیمارستان بودم در همان حال بیماری باز هم به فکر مشکلات اقتصادی مردم و گرانیها بودند و فرمودند که از طرف من به نیازمندان صدقه بدهید. ![]() گزیده ای از کتاب خاطرات حضرت استاد در پایان تعدادی از خاطرات کوتاه و شیرین شیخ را که برگرفته از کتاب خاطرات ایشان است، با هم می خوانیم: صدقهای که رد نمیشود ایشان میگفتند: «اگرخواستی صدقه بدهی، همینطوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد، صدقه را از طرف امام رضا علیهالسلام برای سلامتی آقا امام زمانعجاللهتعالیفرجهالشریف بده. برای دو معصوم است، دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد. ممکن نیست که خداوند این صدقه را رد کند. تو هم اینجا واسطهگریات را میکنی. تو واسطهای و همین حق واسطهگری است که اجازه میدهد تو به مراحل خاص برسی. چرا زن دوم؟ یکی از آقایانی که از علاقه مندان حاج آقا هم بود، بچّهدار نمیشد و میخواست زن دوّم بگیرد. خدمت حاج آقا آمد تا اجازه بگیرد. حاج آقا فرمودند: «قبول داری آن خدایی که از زن دوّم میخواهد به تو بچّه بدهد، از زن اوّل هم میتواند بدهد؟!» گفت: «بله!» حاج آقا گفتند: «بله؟! یا سِفت بله؟!» گفت: «سِفت بله!» گفتند: «اگر سِفت بله، پس زن دوّم نگیر و برو، از همین زن اوّل بچّهدار میشوی! من دعا میکنم!» این آقا کمی بعد دوقلو بچّهدار شد! به نقل ازآقای دکتر اسماعیلی ![]() زیارت اول ماه ایشان مقیّد به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم بودند. اگر تهران بودند، هیچ وقت در اوّل ماه زیارت حرم حضرت عبدالعظیم را ترک نمیکردند. همیشه ماهی یکبار یا شب اوّل ماه و یا صبح اوّلین روز ماه، حتماً به زیارت میرفتند و هیچ وقت هم این برنامهشان ترک نمیشد. آنجا هم که مشرف میشدند، مثل مشهد سعی میکردند تمام آداب زیارت را به جا بیاورند. در زیارتهایشان همیشه برای دیگران دعا میکردند؛میفرمودند که شما همیشه برای دیگران دعا کنید و هر چه میخواهید برای دیگران بخواهید و خودشان در این زمینه هیچ کوتاهی نمیکردند ادب تشرّف
زمانی که به مشهد می رفتند، وقتی از منزل حرکت می کردند، سرشان را پایین می انداختند و زیاد به اطراف توجّهی نداشتند. معمولاً هم تا دم درب حرم صلوات می فرستادند.وقتی وارد حرم می شدند، مقیّد بودند که حتما داخل آن محوطّه حرم شوند و برایشان فرقی نمی کرد که خلوت باشد یا شلوغکه معمولاً جمعیتِ خیلی زیادی در آنجا بودندو ایشان با سختی وارد می شدند.ایشان ایستاده و پشت به دیوار زیارت می کردند و زیارت هایی هم که عمدتاً می خواندند، زیارت امین الله و جامعه کبیره و زیارت های مربوط به امام رضابود.ایشان بعد از زیارت به قسمت بالایسر می رفتند و دو رکعت نماز زیارتمی خواندند و بعددر بالای سر امام رضا علیه السلام دعا می خواندند.بعد اگر می شد از درب اصلی خارج می شدند و اگر هم نمی شد، از قسمت بالا سر خارج می شدند.در مسیر بازگشت هم ذکر صلوات و استغفار داشتند و زیاد به اطراف توجّه نداشتند. زیارتِ وداعِ ایشان، یک ساعت، یک ساعت و ربع طول می کشید!این در واقع وضعیت زیارتی ایشان بود! ارادت به امام هشتم علیه السلام یک روز آمدم به ایشان عرض کردم که ما این محلّ را مدرسه عملیّه رسمی کردیم و داریم طلبه میگیریم و نامش را هم به نام مبارک امام هشتم، امام رضا علیهالسلام گذاشتیم. ایشان خیلی خوشحال شدند، مخصوصاً از اینکه این محلّ به نام مبارک حضرت رضا علیه¬السلام نامگذاری شده است. تا آنجا که یادم است خیلی دلچسبشان بود و اظهار خرسندی کردند. بعد از آن فاصلهای نشد که یک روز به من فرمودنددیشب یا همان شبمن خوابی دیدم که در آن محلّه خیابان سیروس چشمه بزرگی باز شده استو آب زلالی جاری است و فرمودند من این را تعبیر میکنم که اینجا منشأ خیرات و مبدأ ترویج دین خواهد شد، من آینده درخشانی را در این کار میبینم. نیابت از ائمه ی معصومین علیهم السلام از بچّگی به ماخیلی سفارش میکردند که هر زیارتی که میروید به نیابت از ائمه معصومین(ع) بروید؛ این را از مرحوم پدرشان یادگرفته بودند. ایشان هر وقت صبح به حرم مشرّف میشد به نیابت از پیامبر اکرم(ص) و بعدازظهر به نیابت امیرالمومنین( ع) و فردا صبح به نیابت از یکی از معصومین زیارت میکرد. میگفت این کار احتمال استجابت دعای شما و دادن حاجات شما راچندین برابر میکند.ایشان خیلی به این مسئله مقیّد بودند وهر دفعه به نیابت از یکی از ائمه به زیارت میرفتند و آداب زیارت رو هم کاملاً رعایت میکردند ![]() این برای خداست، چرا من ببخشم؟ یکی از دوستان ما میخواست خمس حساب کند. او من و آقای ابدی را واسطه کرد که با هم برویم و خمسش را پیش ایشان حساب کنیم. مرحوم ابدی ایشان را برد و حاجآقا هم خمسش را حساب کرد. حاجآقا به ایشان فرموده بود شما این مقدار خمس بدهکار هستید. گفت: حاجآقا! امکان ندارد که شما مقداری از این خمس را ببخشید؟ بعضیها میبخشند. حاجآقا فرمودند: بلند شو برو همانجایی که میبخشند! برای چه پیش من آمدی؟! ببخشم؟! این برای خدا است، من چه را ببخشم؟ من مگر میتوانم؟ من از خودم اختیاری ندارم که ببخشم، بروید پیش همانها که میبخشند! فقط 45 دقیقه خواب!
در یکی از ماههای مبارک رمضان بود که موضوعی را خدمت ایشان عرض کردم. با ایشان تا کنار ماشین قدم میزدم. ایشان فرمودند که این کار را انجام بده، اینطوری انجام بده، آنطوری انجام بده، داشتند توصیه میکردند. من عرض کردم: آقا، خیلی وقت تنگ است؛ اینقدر فرصت نیست. ایشان فرمودند: «چرا وقت تنگ است»؟ گفتم: من صبح میروم سرکار و مسئولیّت اداری دارم، بعدازظهر که برمیگردم افطاری میخوریم و بعد هم خودم را برای این که خدمت شما برسم، آماده میکنم. بعد تا برسم خانه، ساعت دوازده میشود، تا آماده خواب بشوم، خلاصه من چهارساعت میخوابم. ایشان فرمودند: «چهار ساعت میخوابی»؟ گفتم: حاج آقا! پس چقدر بخوابم؟ ایشان گفتند: «آقا! جدّاً چهارساعت میخوابی»؟ من یک شیطنتی کردم گفتم: شما چقدر میخوابید؟ من امیدوارم آنهایی که میشنوند به دقّت بشنوند و باور کنند. ایشان فرمودند: «چهل و پنج دقیقه». من مغلطه کردم و گفتم: حاج آقا! بعد از نماز صبح، چهل و پنج دقیقه؟ فرمودند: «نخیر؛ مغلطه نکن پسر! چهل و پنج دقیقه«. برای زیارت تشریفات قرار نده! میگفتند: «برای زیارتت تشریفات قرار نده؛ همینطور بگو این کار را با شما دارم.» به همسایه جوانی که بیکار شده بود، گفتند: شما برو شاهعبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو: آقا! من بیکارم، همین. هیچ چیز نمیخواهد بگویی؛ خودش گفت: من برگشتم خانه، صبح زود یکنفر زنگ زدند گفت: حسین! بیکاری؟ گفتم: آره. گفت: الآن بیا فلان جا! من رفتم، مرا گذاشت سر کار. میگفت: کارش سبک است؛ یعنی خیلی مهم نیست ولی سر کار رفتم؛ ماهی اینقدر به من میدهد و در حال حاضر مشغول هستم. برو خودت را بساز و انداز? توقع مردم شو!
یکبار برای رفتن به صدا و سیما خدمتشان رسیدم و کسب اجازه کردم. ایشان فرمودند که شما بروید. ابتدا در رادیو کار میکردم؛ تصویری نداشتم. بعد از چند وقت دوباره آمدم خدمت حاجآقا گفتم که دوستان آمدند سراغ بنده و اصرار میکنند که من جلوی دوربین قرار بگیرم و اینطوری مردم مرا میشناسند. ایشان فرمودند:«شما با ملاحظاتی برو و حواست جمع باشد». من تقریباً بعد ازیک سال که گذشت، آمدم خدمتشان و عرض کردم که آقا من از شما اجازه گرفتم و شما فرمودید که برو. من هم رفتم و حالا باوری که مردم از من دارند خیلی بالا رفته است. مردم فکر میکنند که من خیلی آدم دینداری هستم، خیلی آدم عالِمی هستم.حرفهایی که در خیابان و کوچه و مجالس و جاهای دیگر به من میگویند،اصلاً من نیستم. خیلی احساس میکنم که اینجا دارم مقداری دورویی به خرج میدهم. ایشان فرمودند:«خوش به حالت»! گفتم: حاجآقا چرا خوش به حالم؟! وقتی از من این همه تعریف میکنند، اذیت میشوم و من میدانم که این تعریفها درست نیست.ایشان گفتند: «برو خودت را بساز؛ اندازه توقّع مردم شو. خوش به حالت» کشش جلسات حاج آقا رحمت الله علیه چون شهرک اکباتان زندگی میکردم، یک مقدار به خودم مغرور شده بودم که من مسیر زیادی را برای شرکت در این جلسه میآیم؛پس خداوند خیلی به من توفیق داده است. یک شب که از جلسه آمدم بیرون، سر چهارراه آبسردار یکی از دوستان ایستاده بود. من ترمز کردم و او را سوار کردم. او تا آزادی با من آمد. به آزادی که رسیدیم گفتم: آقا! خانه من اکباتان است، اگر همسایه ما هستی، بگو. گفت: نه، من میروم کرج؛ من همینجا پیاده میشوم و میروم کرج.من همانجا زدم پشت دست خودم؛ گفتیم: خدایا! تو برای من یک نفر را فرستادی که من به خودم خیلی مغرور نشوم. فردا شب آمدم خدمت حاج آقا و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. بعد گفتم که من آمدم خدمت شما تا عرض کنم اگر میشود جلسات را یک مقدار زودتر شروع کنید که این دوستان به کرج برسند. ایشان یک لبخندی زد و گفت: من مطلبی برایت بگویم تا بفهمی! گفتند: پریشب، دوستان آمدند از من سؤال کنند، گفتم: فردا بیایید مسجد جامع بازار؛ من آنجا به سؤالات شرعیتانجواب میدهم. آن دوستان گفتند که ما نمیتوانیم بیاییم، اگر بیاییم روزهمان میشکند. سؤال کردم چرا میشکند؟ آنها گفتند: ما از چالوس با مینیبوس میآییم برای جلسات شما، قبل از غروب راه میافتیم میآییم اینجا، تهران افطار میکنیم؛ در کلاس شما مینشینیم، بعد راه میافتیم میرویم چالوس، برای سحری میرسیم آنجا. مرجع تقلید بی ادعا بعد از فوت مرحومِ امام، خیلیها به حاجآقا رجوع کردند؛ چون رساله عملیه داشتند و درسال هشتادودو هشتادو سه رساله دو مرجع را بیرون دادند. من خودم شاهد بودم که تقریباً تا سیزده چهارده سال بعد از فوت حضرت امام؛علی الخصوص افرادی که در حوزه شاگرد حاجآقا بودند، بعد از فوت مرحوم حضرت امام همه به ایشان رجوع کردند و به طَبَع از عموم مردم هم خیلیها از حاجآقا تقلید میکردند. البته حاجآقا خودشان میگفتند که به فتوای امام باقی باشید ولی اگر خواستید میتوانید مسائل جدید رااز من تقلید کنید. بعدهابه حاجآقا گفتند که بالاخره باید رساله بدهید. ایشان هم بعداز فشارهایی که از طرف مقلّدین به وجود آمد، راضی شدند که رساله بدهند. ایشان همهجور مقلّدی داشتند؛ هم از طیف عموم مردم، هم از طیف تحصیل کرده و هم از طیف حوزوی. الیته این دو قشر آخر بیشتر بین مقلّدین به چشم میخوردند. ![]() نظر حضرت امام(ره) درخصوص آقامجتبی به این ترتیب، به عنوان حسن ختام خاطره ای شیرین از زبان دکتر محسن اسماعیلی، عضو حقوقدان شورای نگهبان درخصوص جایگاه و نگاه حضرت امام(ره) به حضرت استاد آقا تهرانی را با هم می خوانیم: امام(ره): آقامصطفی نداریم... آقامجتبی که داریم! «وقتی آقا مصطفی شهید شد. یک بار آیت الله مجتبی تهرانی در محفلی در محضر امام خمینی بودند. کسی شروع کرد به سخن گفتن از فرزند امام آقا مصطفی. امام سپس به جمع فرمود آقا مصطفی نداریم. آقا مجتبی که داریم. هرچه در مصطفی می دیدم در این مجتبی هم می بینم. این آقا مجتبی همان آقا مصطفای ماست.» [ یکشنبه 92/10/1 ] [ 8:49 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|