NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم


یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند ، رسید به چراغ قرمز . 
ترمز زد و ایستاد . 
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : 
 
الله اکبر و الله اکــــبر … 
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب . 
اشهد ان لا اله الا الله … 
 
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید 
چش شُدِه ؟! 
قاطی کرده چرا ؟ ! 
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که ! 
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : 
“مگه متوجه نشدید ؟ 
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن . 
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !” 
همین!
“برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین” (شادی روحشون صلوات)
منبع : جهان

[ پنج شنبه 93/8/29 ] [ 8:29 عصر ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 1494
بازدید دیروز: 1809
کل بازدیدها: 4936160