NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ
925504_orig
روزهای فتنه، روزهایی سنگینی بود و برخی بی بصیرتی را به حد اعلا رسانده و به حمایت از فتنه گران پرداختند. عده ای هم می ترسیدند اعلام موضع کنند و ترس اینکه آتش فتنه دامنشان را بگیرد، از چهره آن ها موج می زد. عده ای حتی از تریبون نظام هراس داشتند که فتنه را محکوم کنند و به وزیر کشور و مجتمع سبحان می پرداختند.

هنوز هم عده ای بر این عقیده اند که فتنه 88، یک حادثه بود. از ساکتین گرفته تا عاملین فتنه در ریخته شدن خون مظلوم ترین شهدای تاریخ انقلاب سهم داشته اند. شهدایی که سنگ قبرشان با شهدای دیگر متفاوت بود. شهدایی که انگار خونشان برای بعضی ها رنگی نداشت و اشتباهی جان خود را فدای مملکت ولی عصر (اروحنا فداه) کردند.

روزهای فتنه، روزهایی سنگینی بود و برخی بی بصیرتی را به حد اعلا رسانده و به حمایت از فتنه گران پرداختند. عده ای هم می ترسیدند اعلام موضع کنند و ترس اینکه آتش فتنه دامنشان را بگیرد، از چهره آن ها موج می زد. عده ای حتی از تریبون نظام هراس داشتند که فتنه را محکوم کنند و به وزیر کشور و مجتمع سبحان می پرداختند.

خون پاک ترین جوانان انقلابی در همین فتنه ای که مرد از نامرد متمایز شده بود، بر آسفالت های خاکستری تهران ریخته شد. شهدایی که در غربت به سید و مولایشان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) اقتدا کرده بود. حرف همت ها و چمران ها نیست، حرف شهدایی است که بزرگراه انسان تا خدا باید به نامشان گردد.

چه کسی پاسخگوی خون ریخته شده شهید حسین غلام کبیری در خیابان های سعادت آباد می باشد؟ 25 خرداد بود که حسین غلام کبیری به فرمان ولی الامر مسلمین لبیک گفت و خون خود را سنگفرش راه آرمان های انقلاب اسلامی نمود.

شهادت غلام کبیری توسط یک خودرو بی پلاک پراید صورت گرفت که او را مورد سو قصد قرار داد و بعد از انتقال به بیمارستان به درجه رفیع شهادت نایل گشت.

حسن غلام کبیری پدر بزرگوار حسین غلام کبیری لحظه شهادت او را اینگونه نقل می کند که: بیمارستان رفتیم وقتی به او  رسیدیم، یک ساعت بعدش تمام کرد  …  پهلویش شکسته بود … دست من را گرفت فشار داد، بلند شد آن‌قدر گریه کرد،  اکسیژن دهانش بود،  سرم دستش بود،  بلند شد نشست دست من را فشار داد، گریه کرد اشک می‌ریخت مثل ابر بهار،  نمی‌دانستم دیدم فقط پاهایش بسته است،  نمی‌دانستم که پهلویش هم شکسته است.

گفتند پاهایش شکسته،  گفتم عیبی ندارد،  یکی دو دقیقه کنارش ایستادم گریه کردم،  آمدم بیرون بعد از یک ساعت گفتند که تمام کرد.  حرفی به آن صورت برای من نزد،  چون اکسیژن در دهانش بود حرفی نزد که بگوید چه اتفاقی افتاده است،  کجا رفته،  برای چه رفته؟  بسیجی بود دیگر،  به او ماموریت داده بودند برود سعادت‌آباد،  از این‌جا رفت سعادت‌آباد، آن‌جا شهید شد.

شادی ارواح طیبه شهدا به ویژه شهدای اغتشاشات فاتحه مع الصلوات

بیت شهید حسین کبیری

 925504_orig

2253164421497029936

شهید امیر حسام ذوالعلی

1389614591403341_large

1389614642569663_large

1389614793129161_large

1389614932113075_large

zolala

شهید مهدی رضایی

a

rezaei2

شهید علیرضا ستاری

shahid-alireza-satari

sipB0kZ_535


[ چهارشنبه 93/10/10 ] [ 11:48 عصر ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 2499
بازدید دیروز: 2092
کل بازدیدها: 5663721