NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ

نان که خاک را به نظر کیمیا کنند /شهید عبدالعلی کاظمی

مگر در جبهه نان و حلوا پخش می کنند؟

مادرش برایش زن گرفت تا سرش به زندگی گرم شود و فکر جبهه رفتن از سرش بیفتد؛ اما عبدالعلی آن قدر شیفته ی جبهه رفتن بود که بعد از ازدواج هم دست برنداشت. مدتی از خدمت سربازی اش در گیلانغرب سپری می شد که فرمانده اش به او گفت:

رزمندگان شمال / مادرش برایش زن گرفت تا سرش به زندگی گرم شود و فکر جبهه رفتن از سرش بیفتد؛ اما عبدالعلی آن قدر شیفته ی جبهه رفتن بود که بعد از ازدواج هم دست برنداشت. مدتی از خدمت سربازی اش در گیلانغرب سپری می شد که  فرمانده اش به او گفت:

-« کاظمی! خدمت سربازی ات تمام شده، می توانی به خانه ات برگردی.»

عبدالعلی در جواب فرمانده گفت:

-« اگر اجازه بدهید می خواهم در جبهه بمانم.»

فرمانده، لبخندی زد و گفت:

-« چرا دوست داری اینجا بمانی؟ مگر در جبهه نان و حلوا پخش می کنند؟»

نگاهی به فرمانده انداخت و گفت:

-« آقا! دشمن در خانه ی ماست؛ چگونه انتظار دارید به رختخواب بروم و با خیال آسوده بخوابم؟ ! در جبهه می مانم؛ یا شهید می شوم یا جنگ را پیش می برم.»

راوی : علی کاظمی ابوخیلی پدر شهید عبدالعلی کاظمی اعزامی از ساری


[ سه شنبه 93/10/30 ] [ 3:46 عصر ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 1145
بازدید دیروز: 3285
کل بازدیدها: 4978457