NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
هیچ چیز مثل دیدن این پدرهایی که زندگیشون رو وقف بچهشون کردن اما بچهشون ناخلف از آب دراومده دل آدم رو نمیسوزونه. خدایی هم خیلی زور داره که برای رفاه حال بچهت همهکاری کرده باشی، اما طرف بجای اینکه درس بخونه و برای خودش کسی بشه، یا معتاد بشه، یا دزد یا لات و... . خیلی زور داره که بعد از بازنشستگی باز هم از خروسخون تا بوق سگ هی دنده عوض کرده باشی تو ترافیک تهران و با بدبختی پول دانشگاه بچه رو جور کرده باشی و اونوقت ببینی شازدهت زده توی جاده خاکی...
دیروز یکی از اینا رو دیدم. دلم کباب شد براش. نه اینکه فکر کنید طرف راننده تاکسی بود ها، نه؛ طرف بیشتر از اینا بدبختی کشیده بود. نشسته بود روی پلههای ورودی بیبیسی و زار میزد. چند نفر هم جمع شدن بودن دورش و سعی میکردن آرومش کنن اما فایده نداشت. با هقهق و فینفین میگفت: بخدا من هیچی برا این پسرا کم نذاشتم... هر کاری میشد کردم... ای خدا...
«پونه قدوسی» مجری بیبیسی رفت براش یه لیوان آب آورد و چون دید «صادق صبا» داره میاد، زود لیوان رو داد دست این بنده خدا و فلنگ رو بست!
پدر دلسوخته ادامه داد: رفتم پیش این پادشاه گور به گور شده سعودی و خم و راست شدم تا تونستم کاری کنم که خرج تحصیل یکی از این تن لش ها رو بدن... مگه به این سادگیها سفارت عربستان توی لندن حاضر میشد اینا رو بورس کنه؟! شبهای الجناردیه که یادتونه؟!
همه سر تکون دادند...
این بنده خدا ادامه داد: اینجا هم که هر روز دارم پای این ملکه انگلیسی رو میبوسم و مجیزشون رو میگم تا چند غاز بندازن جلوم و بتونم خرج این مفت خورها رو بدم... فقط مونده برم برای سلطان برونئی بولتن روزانه در بیارم و در باب آزادی خواهی ابوبکر البغدادی حرف بزنم! اونوقت این پدرسوختهها بجای درس خوندن شدن کلاهبردار و زورگیر و دکل دزد!
دیگه هق هق بهش امون نداد... زد زیر گریه... بقیه هم تک و توک گریه میکردن... واقعا حرفاش تاثیرگزار بود. برگشتم به بغل دستیم گفتم این بنده خدا کیه و چی شده؟ گفت مگه خبر نداری؟ گفتم نه! گفت بابا این بنده خدا مهاجرانی، وزیر ارشاد خاتمیه دیگه... چند روز پیش پسرش رو بخاطر فساد اقتصادی تو ماجرای دکل نفتی گرفتن!
گفتم آهان
[ دوشنبه 94/9/2 ] [ 7:30 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|