NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
مثنوی «یلدای مهدوی» تقدیم به ساحت مقدس و نورانی حضرت بقیةالله الاعظم آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و تمامی منتظران راستین حضرت یار
بِسمِ ربِّ العِشق و مِهر و ماه و نور - در شبِ یلدا خوشا شعر ظُهور به گزارش سرویس فرهنگ و جامعه عصر امروز شاعر متعهد کشورمان در آستانه شب یلدا ، مثنوی «یلدای مهدوی» تقدیم به ساحت مقدس و نورانی حضرت بقیةالله الاعظم آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و تمامی منتظران راستین حضرت یار را برای ما ارسال کرده که از نظر شما می گذرد. در شبِ یلدا و شعر و شور و عشق - دل هوس دارد کِشَد پَر تا دمشق پیکرِ تبدارِ سردارانِ نور - گشته رقصان بر سَرِ دارِ ظُهور مانده جا بر صورتِ آیینهها - جایِ زخمِ پنج?ِ گُرگینه ها خون خضاب آورده گیسویِ دمشق - کرده آشفته جهان را شورِ عشق یاد ِیاران در شب یلدای سرد - کرده در شهر فراقم کوچهگرد با خیالِ جِلو? ِصبحِ ظُهور - در شبِ یلدایِ عشق و شعر و شور مینگارم لحظههایِ ناب را - در غمِ یار، اشکِ چشمِ آب را در شبِ دور و درازِ هجرِ یار - میکُند گُل، شعرِ سبزِ انتظار دفتر و دست و قلم مَسحورِ نور - میتَراوَد شعر سرسبزِ ظُهور خط به خط دفتر به تَسخیرِ وَلا - غم نگارِ داغِ سُرخِ کربلا در شبِ طولانیِ یلدایِ داغ - میسُرایم شعرِ جانسوزِ فراق در میانِ مقتلِ دیدارها - غرقه در خون پیکرِ سردارها دل تمنا میکند آغوش را - شاهدِ جامِ شهادت نوش را خونجگر از ظلم اسکندر،ولی - دلخوشِ عماریِّ سَیّد علی بیکَس و آواره از شهر و دیار - مینویسم عاشقی را با تو یار کهِی امام لالهها یا بنَ الحَسَن - ای اُویسِ رانده ما را از قَرَن ای جهان گُم در خَمِ ابروی تو - تا کجا ما را فراقِ رویِ تو ؟؟ در شبِ یلدایِ هجرانت، سَحَر - میزَند با مُشتِ تنهایی به دَر مست و شیدایِ غمت مرغ چمن - گشته مدهوشِ شَمیمَت نَستَرَن لاله لاله، سینه سینه، پُر زِ داغ - با غمِ تو در شبِ یلدایِ باغ ای فراقت بُرده از دلها قرار - غم کشیده ، عاشقانت را به دار بیرقِ هجرانِ تو تا کِی عَلَم ؟ - تا کجا از داغِ تو گِریَد قَلَم ؟ کو سَحَرگاهی بر این یلدایِ تار؟ – وعد?ِ دیدارِ ما کِی با تو یار ؟ تا کجا تا کِی شبِ یلدای غم؟ – تا کجا حِرمان تو را، ماهِ حرم؟ کِی کجا یلدایِ هجرانِ تو یار؟ - میرسد پایان به صُبحی زَرنگار ای که زُلفت بویِ نرگس میدهد - با تو ما را عاشقی حِس میدهد کُشت ما را ظُلم اسکندر بیا - ای وَلا را وارثِ حیدر بیا شد نمک غرقابه در فسق و فساد - گشته ویران کاخِ عدل و قسط و داد ای سفرکرده، فراقَت کُشتِمان - کرده خَم این بارِ دوری پُشتِمان ای غمت آورده جانها را به لَب - بی تو تا کِی ما اسیرِ ظُلمِ شب بر شبِ یلدایِ دوری کو سَحَر؟ - در فراقت تا کجا خون، چشم تر ؟ تا کجا تا کِی تو را در انتظار - یوسفِ گُمگشت? زهرا تبار بی تو ما را تا کجا این فصلِ سرد؟ - نوبهارا ؛ دشتِ دل را دَرنَوَرد ای نگاهت بیقرارِ آمدن - یوسف گُم گشت?ی دور از وطن نورِ چشمانِ غریبِ بی مَزار - تا کُجا داغِ تو بر دلهایِ زار ای دلت از جورِ یاران غرقِ درد - در میانِ شهر غمها کوچهگرد ای وجودت بیقرارِ آمدن - یوسفا کِی میکنی قصد وطن ؟ یوسفِ زهرا ظُهورت دیر شد - در فراقت رهبرِ ما پیر شد موسفید و قد خمید و تن تَکید - بیوفاییها ز یاران بَس که دید کرده یارانِ قدیمش او رَها - در حصار آورده او را فتنهها غم نشسته در نگاهَش پیرِ ما - با دلِ خون میکُند تدبیرِ ما بُغض باران بر گلویش بَسته راه - همنشین و مَحرَمِ او ، اشک و آه لشکر غم بسته راهش بر نگاه - درد و داغ و غُصّه میگوید به چاه در شبِ یلدایِ تنهاییِ خویش - یادِ یاران میکند با قلبِ ریش سیدِ خوبان، امیرِ شهرِ عشق - قتلگاهِ قومِ یارانَت دمشق اندکی دیگر تحمُّل بایدت - تا صدایِ خند?ِ گُل آیدت از یمن آید خبر از آمدن - بویِ نرگس میدهد زُلفِ قَرَن خونِ جاری از سر و رویِ دمشق - مرگِ سردارانِ سَربَردارِ عشق اینهمه باشد نشانِ وَصلِ یار - مژد?ِ مرگِ زمستان در بهار این شب دِیجور غم سَر میشود - نوبتِ دیدارِ دلبر میشود بویِ مهدی کرده پُر آفاقِ عشق - شاخِ نرگس کَرده گُل در باغِ عشق زین تغزّلها که بلبل میکند - اندکی دیگر سَحَر گُل میکند این شب دور و درازِ انتظار - مینشیند در سحرگاهی به بار اندکاندک میرسد صُبح ظهو - میرسد آخَر به پایان راهِ دور از فَلَق سَر عشقِ سَرمَد میزند - بر شبِ دوری ، سَحَر حَد میزند کامِ دل را وَه چه شَهدی میرسد - مژده یاران، بویِ مهدی میرسد به امید ظهور حضرت یار .... 29 آذرماه 1394 منصور نظری [ دوشنبه 94/9/30 ] [ 7:42 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|