بچه محله امام رضا(علیه السلام)
موره می بینی که شر و با صفایم/بچه محله امام رضایم
زلزله یم حادثه یم بلایم / بچه محله امام رضایم
هر روز جمعه دلومه مبندم /به پینجله طلا و ورمگردم
کار و بارم ردیفه با خدایم/ بچه محله امام رضایم
به مو بگو بیا به قله قاف / اصلا مو ره بیزر همونجه علاف!
قرار مرار هر چی بیگی مو پایم/ بچه محله امام رضایم
دروغ، مرغ نیست مییون ما باهم/ الان به عنوان مثال تو حرم
چند روزه که تو نخ کفترایم / بچه محله امام رضایم
چشم موره گیریفته چنتا کفتر / گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر
الان درم خادماره مپایم / بچه محله امام رضایم
کفتراره که بردم از روگنبد / مرم مو واز تونخ رفت وآمد
تو نخشه او گنبد طلایم / بچه محله امام رضایم
گنبده نصف شب مده به دستم / او گفته: هر وخ که بییی مو هستم
مویم که قانع و بی ادعایم / بچه محله امام رضایم
وخته میبینم توی عالم همه / ازش میگیرن و مگن واز کمه
گنبدشه اگر بده رضایم / بچه محله امام رضایم
گنبد وممبد نموخوام باصفا/ سی ساله پای سفره ای آقا
منتظر یک ژتون غذایم / بچه محله امام رضایم
*قاسم رفیعا
زیارت
ای نسیم پر از عطر هندوها، هیچ از روح معبد خبر داری؟
هیچ از آغاز و مبدأ نمی پرسی، هیچ از انجام و مقصد خبر داری؟
هیچ می پرسی آن سوی دریاها، مردمانی غریب اند، تنهایند
از غم بی شماران نمی پرسی؟ هیچ از درد بی حد خبر داری؟
ای نسیمی که در کوچه های هند، شاهد رام رامی و آرامی
از مدینه که می آمدی این سو از مقام محمّد خبر داری؟
بوی ذی القعده پیچیده بود آنجا اول ماه ذی قعده قم بودی
زائران حرم از چه می گفتند؟ لابد از دور مرقد خبر داری!
لابد از آسمان دیده ای آنجا نورباران فوج کبوترهاست
هیچ پرسیدی آنجا چه جایی بود؟ هیچ از آن رفت و آمد خبر داری؟
ای نسیمی که در کوچه ی دهلی بوی عود و حنا می دهد جانت
از نشابور آیا گذر کردی؟ از سناباد و مشهد خبر داری؟
شوق پابوس صحن تو را دارم، بانگ نقاره پیچیده در جانم
پشت سر آن همه غم نمی دانم، پیش رو این همه سد خبر داری؟
طوطی هند بودن نمی خواهم من کبوتر… نه، آهوی دلتنگم
تو دلت سوز دارد خبر دارم، من دلم درد دارد خبر داری!
مهرماه 1389- دهلی نو
*علیرضا قزوه
سفرنامه بارون
پیچیده تو شب هستی عطر روشن صداتون
اومدین و گل می ریزن،ملائک پیش پا هاتون
اومدین دوباره ماهو به شب تیره بیارین
رو کویر خشک دنیا بارون عشقو ببارین
آسمونو، غرق نورو، زمینو، آیینه کردین
پا گذاشتین به خراسون، مشهد و مدینه کردین
چون شما - غریب تنها- کسی با ما آشنا نیس
کسی آشنای درد دل ما غریبه ها نیس
میرسیم با دل روشن به امید کرم تو
توتیای چشمامونه، خاک فرش حرم، تو
حرم و شوق زیارت ،حرم و هوای تازه
این هوا آدمو از نو واسه زندگی می سازه
توی آسمون این شهر، آینه شد قبله هفتم
با این آینه دیگه هیچ کس ، راهشو نمی کنه گم
بر می گردیم از زیارت پر از بوی بهاریم
دلا مونو یادگاری گوشه حرم میذاریم
با چه حالی اومدیم و با چه حالی بر می گردیم
از سفر نامه بارون، به زلالی برمی گردیم
*مصطفی محدثی خراسانی
پناه عاشقان
عاشقان را کو پناهی غیر توس؟
ای دل! من آتشین آهی بر آر
تا بسوزی دامن ایـن روزگار
روزگـار مـردمیها سوخته
چهرهی نامــردمی افروخـته
کینهها در سینهها انباشته
پرچــــم رنگ و ریـا افراشته
دشت سبز اما ز خار و کاکتوس
وز تبر شد هیمـه عود و آبنوس
آب دریا تن به موج کف سپرد
مـوج دریا اوج را از یــاد بـرد
جانبهلب شد از ریاکاری شرف
خوب بودن مرد و بودن شد هدف
آب هم آییــنه را گم کرده اسـت
سنگ در دلها تراکم کرده است
تیرگی انبوه شـد پشت سحـر
صبح در آفاق شب شد دربهدر
نغمههای عشق هم خاموش شد
این قلندر بـاز شولاپوش شد
ارغوان روی او کمرنگ شد
پرنیانش همنشین سنـگ شـد
خاک را از خار و خس انباشتند
یاس را در کرت شبدر کاشتنـد
نامرادی را دوا در کـار نیست
مـهر دارو در دل بازار نیـست
گـر دلی مجروح گردد از جفا
نیست گلخندی که تا یابد شفـا
نسخهای نو در فـریب آوردهاند
بوسه، دارویی که پنهان کردهاند
در دل این روزگار پرفـسوس
عاشقان را کو پناهی غیر توس
ای شفابخش دل بـیمار ما!
چارهای کن از نگه در کار ما
خیل صیادان که در هر پشتهاند
آهوان دشـتها را کـشتهاند
تا نـهد دل در رهت پا در رکـاب
اشک پیش افتاد و دل را زد به آب
*سیدعلی موسوی گرمارودی
چند دوبیتی نذر امام هشتم
1)
بیا ای دوست ما را مفتخر کن
رهت دور است، آن را مختصر کن
دل من خاک نیشابوری توست
کرم فرما و از این دل گذر کن!
2)
دلم پر میزند امشب به یادت
به خود سر میزند امشب به یادت
دلم، این زائر غربت کشیده
به هر در میزند امشب به یادت
3)
زمان گردیده مست از عطر یادت
زمین پُر گشته از لطف زیادت
روا کن حاجت مردی که امروز
دلش را بسته بر باب المرادت
4)
بنوشان جرعهای از شادیات را
بتابان جلوة شمشادیات را
دریغ از من نکن ای هشتمین نور!
نگاه گرم گوهرشادیات را
*عبدالرحیم سعیدی راد
آشنای غریبان
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
ریزه خوار مشرق خوان دو چشمت میشدم
کـاش یک شب میگذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشـت خـراسان دو چشمت میشدم
کـاش یـک شب میسرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنیا، غزلخوان دو چشمت میشدم
کاش یک شب مینشستم بر ضریح چشم تو
بـاز هـم پـابـند پیمان دو چشمت میشدم
صحن و ایوان تو را اى کاش جارو میزدم
چـون کـبوترها نگهبان دو چشمت میشدم
ضـامن آهـوست چشمان دو شهد روشنت
کـاش آهـوى بـیابان دو چشمت میشدم
کاش یک شب معرفت میچیدم از چشمان تو
غـرق در دریاى عرفان دو چشمت میشدم
کـاش یک شب میشدم خیس نگـاه سبز تو
شـاهد اعـجاز بـاران دو چشمت میشدم
کاش یک شب نور مینوشیدم از چشمان تو
مـیدرخشیدم، چراغان دو چشمت میشدم
سخت شیرین است طعم روشن چـشمان تو
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم
*رضا اسماعیلی
بوى عطر عشق
تـو مـثـل مـاه تـابون مى درخشى
ز استـان خـراسـون مـى درخشى
تـو خـورشـیـدى و نـورت آفتابه
دل دشـمـن ز نـورت در عـذابـه
تـو مولایـى ، امـامى ، جان فدایت
گـشـوده بـال و پر، دل در هوایت
خراسـون بـوى عطر عـشق داره
امـام هـشتـم اونـجـا شهـریاره
در جـنـت در آن جـا بـاز بـاشه
خـدا آن جـا غـزل پـرداز بـاشه
هـنر آن جا، ادب آن جا، گل آن جا
شراب و عشق و شمع و بلبل آن جا
خـدا جـارى زچـشـم آسـمـونه
زمـیـن بـا اهـل عـالـم مهربونه
امـام هـشـتـمـیـن جـونم فدایت
گـشـوده بـال و پـر دل در هوایت
حـرم زیـبـاتـریـن جـاى جهانه
بـراى هـر کـبـوتـر آشـیـانـه
پـنـاه بـى پـنـاهـان اون امـامه
کـه مـهرش بى حد و لطفش تمامه
شـب آن جـا مـأمن راز و نیـازه
دل پـاکـان ز عـالـم بـى نـیازه
گـل و سرو و سمن مى روید آن جا
زمـان، تن در سحر مى شوید آن جا
امـام اون جـا بـهـار چـارفصله
که دسـتونش به دست عشـق وصله
*سیمین دخت وحیدى
آهو
ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو
که هر جا میرسد جای دگر دارد نگاه آهو
نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است
چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟
همه سرمایهاش داغ است و سودش اشک تنهایی
چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو
به چشم حلق? دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را
ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو
وگر عذرِ نگاهِ بیگناهش بیثمر افتد
ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو
که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه میفرمود
هزار آهو پیاش میآمد از حسرت که آه، آه، او
به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد
شراری میشود هر سنگ و میافتد به راه، آهو
توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند
نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو
تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را
به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو
نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش
به زاری میگذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو
از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد
هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو
بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید
برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو
در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او
نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو?
چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگیها باز
به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو...
*محمد سعید میرزایی