NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
رازی که شیطان با حضرت ابراهیم(ع) در میان گذاشت/ پیشگویی انقلابی آیتالله اراکی
آقای اراکی را یادتان هست نماز را خیلی طولانی میخواند؟ ایشان فرمودند: روزی خواهد رسید که دو حالت به وجود میآید، یکی اینکه بچّهها به منبر میروند، دوم اینکه میگویند: چرا اینقدر نماز را طولانی میخوانند! آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات نفسانی و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید: *مبارزه با خطورات نفسانی و کدر نمودن جلوههای دنیا، در باور داشتن به اینکه؛ دنیا موقتی است «قالَ النَّبی المُکَرَم الرَّسولُ المُعَظَّم مُحَمَّد المُصطَفی صَلَّی الله عَلیهِ وَآلِهِ وَسَلَّم خَلَقَ اللَّهُ الإنس ثَلاثَة أصناف صِنفٌ کَالبَهائِم وَ صِنفٌ أجسادُهُم أجساد بَنی آدَم وَ أرواحُهُم أرواحُ الشَّیاطین وَ صِنفٌ فِی ظِلّ اللَّه یَومَ لا ظِلّ إلّا ظِلّه»؛ در باب خطورات نفسانی تمام هوا و هوس، به دست دشمن بیرونی؛ یعنی شیطان قرار میگیرد و اگر کسی توفیق پیدا کند با این خطورات نفسانی که اوّل، بر ذهن انسان حاکم میشوند، همان جا مبارزه کند مبتلای به خطورات شیطانی نمیشود؛ امّا دلیل و برهان خطورات نفسانی، تجلیّات دنیا و حال نفس است، اولیاء خدا، علّتالعلل را همین تجلّی دنیا میدانند. یکی از نکاتی که اولیاء خدا روی آن تکیّه و اصرار دارند و بارها نیز بیان فرمودند: این است که دنیا را در ذهن خود، محل استقرار، آن هم استقرار دائمی نبینیم، این یک نسخه است، که انسان مدام در ذهن بگذراند که، دنیا موقّتی است، لذا برای اینکه باورمان شود این دنیا محل دائمی استقرار نیست، بیان فرمودند: حدّاقل ماهی یکبار به قبرستان بروید که بعضی از عرفا فرمودند: حدّاقل هفتهای یکبار بروید، قبور را نظاره کنید، عجله نکنید، بنشینید و ساعتی درنگ کنید، غسّالخانه بروید، آن انسانهایی که مثل من و تو بودند و روی پای خود راه میرفتند، مینشستند، بلند میشدند، گریه و خنده میکردند، میخوردند و میآشامیدند، امروز روی سنگ غسالخانه، قادر به حرکت نیستند، قادر به هیچ امر و نهیای نیستند، وقتی اینها را دیدید باورتان میشود که دنیا محل استقرار دائمی نیست، تعارف نیست، هم جوان و هم میانسال و هم پیر میآورند گرچه امروز بیشتر جوان و میانسال است تا شخصی در کبر سن! وقتی این را در ذهن خود بگذراند که ولو 90 یا 100 سال عمر کند، اما یک روزی، بدن را بر روی همین سنگ و مشابه این قرار میدهند و این بدن هیچ اختیاری ندارد، او را میشویند و بعد در پارچهای به نام کفن میپیچند و درون زمین قرار میدهند، که تعبیر روایت برای قبر، حفره است، او رادر آن میگذارند و سنگ لحد را میچینند، خاکها را میریزند و شاید در مراسم سوّم و هفتم و یا سال، یادی از من و تو کنند، امّا دیگر فراموش میکنند. اگر باورمان شود که دنیا محل استقرار نیست، تجلیات و جلوات دنیا بلافاصله در ذهنمان کدر میشوند. *یاد مرگ؛ تمرین باور به اینکه، دنیا برای آخرت است نسخه دومی که اولیاء خدا بیان کردند این است: دائم مرور کنیم «الدُّنیا مَزرَعَة الآخِرَة». آن موقع اجازه نمیدهیم، خطورات نفسانی ذهن ما را مشغول کند، خلّص کلام اولیا این است: عامل همه خطورات نفسانی، جلوات دنیاست. یکی را به مقام، یکی را به پول، یکی را به جمال، یکی را به بنین، یکی را به علم و ...جلوه میدهند، همه اینها جلوات است، اگر این را مراقبه و مواظبت کند، باور کند که اینها دیگر موجودیت ندارند و همه میروند، از نفس دون که شیطان هم طبعاً یاریش میکند به خدا پناه میبرد، حال اگر انسان بداند همه این دنیا برای آخرت است، دنیا و مافیهای آن برای دنیا نیست «وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ» این متاع بسیار کمی است چون استقرار آن استقرار کمی است و برای آخرت است، اگر این را بفهمد خیلی از مطالب حل میشود. اینها نسخه است،دائم مرور کند که دنیا گذرا است، اینکه بعضی از اولیاء فرمودند: حدّاقل ماهی یا هفتهای یکبار؛ یعنی گاهی نیاز است، انسان بیشتر برود، اینکه در گذشته قبرستانها خیلی نزدیک بود، یا اینکه علماء و اعاظم مثل آیتالله القاضی و آیتالله کشمیری زیاد میرفتند، که وقتی سؤال کردند شما وادیالسلام را خیلی یاد میکنید، مگر وادیالسلام چه دارد؟ فرمودند: روح و ریحان است. انسان میرود خاک میبیند، مهم این است که انسان درون آن را بفهمد. یک دلیل اینکه اولیاء خدا، هر روز مقیّد بودند، یک سر به قبرستان وادیالسّلام، بزنند، مثل اینکه مقیّد بودند هر روز، حرم مولیالموالی بروند، این است که بگویند: به زودی اینجا میآیی، امروز نه فردا، فردا نه پس فردا، آخر، جایگاه تو اینجاست. یک دلیلی که اولیاء خدا، گاهی برای خود، قبر درست میکردند و درون قبر میخوابیدند، یادآوری همین است که دنیا گذراست، البته این امر، امروز منسوخ است و حتّی معالأسف در بعضی از مطالب اشکال میگیرند و مذموم میدانند، آنها که خود، هیچ بهرهای از معارف نبردهاند، این کارها را زهد بیجا میدانند و تصور میکنند که مثلاً فعالیت کسی که در این دنیا به سمت قبر برود، کم میشود و او فردی سرخورده میشود. *ثمرهی یاد مرگ؛ تلاش مضاعف و آرزوی طول عمر! اتّفاقاً اولیاء خدا که میدانند «الدُّنیا مَزرَعَة الآخِرَة»، با این قبیل کارها دارند به من و شما تذکار میدهند که اگر میخواهی خطورات نفسانی بر ذهنت حاکم نشود بدان دنیا گذراست و مزرعهای است برای آخرت، لذا اتّفاقاً تلاش و کوششان بیشتر میشود، رفتن به قبرستان آنها را هوشیار و بیدار کرده است، کارایی آنها بیشتر است، این طور نیست که بگوییم به کنجی مینشینند و دیگر با هیچ چیزی کاری ندارند، اتّفاقاً شادابی و فرح ذاتی دارند که خدایا ممنون هستیم اجازه دادی حیات بیشتری داشته باشیم که توفیق پیدا کنیم برای آخرتمان کار کنیم، نه اینکه ممنونتم که امروز هم بیدارم که کمی بیشتر بخورم و بخوابم و شادی کنم، شادیهای بیجا، بکوبم و برقصم و .... اولیاءالهی مثل فرمایش سیّدالساجدین، زینالعابدین(ع) که در آن دعا میفرماید: «خدایا اگر عمر من، چراگاه شیطان است، جانم را بگیر، امّا اگر در بندگی توست، طولانی کن» دنبال طول عمر هم هستند! چون میدانند «الدُّنیا مَزرَعَهُ الآخِرَه»، همه اینها باید برای آخرت باشد، حتّی اگر انسان قربالیالله را هم نطلبد -که باید اینطور باشد، این نهایت بندگی است- امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: عبادت و بندگی سه نوع است؛ یا از ترس جهنم یا به طمع بهشت یا عبادت او عبادت «تِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَار» است که این بحث جدایی است، امّا حتّی اگر معاملهگر هم هست باید این را بداند و برای آخرت خود بیشتر تلاش کند، حال او حال خوشی باشد. آنها که به قبرستان میروند اینطور نیست که عزلتنشین شوند و کاری نکنند، برعکس تلاششان بیشتر میشود، حال عبادتشان بیشتر میشود، خدمت به خلقشان،آن هم برای رضای خدا بیشتر میشود، مهم اینجاست، عمر شریفشان را وقف رضای پروردگار عالم میکنند، برای خلق خدا کمتر میخوابند، اتّفاقاً اولیاء خدا کمتر میخوابند و بیشتر تلاش دارند چون میدانند «الدُّنیا مَزرَعَة الآخِرَة»، چون باور دارند هر چه هست در این دنیاست و آن دنیا چیزی نمیدهند. *آخرت خبری نیست، همه چیز در این دنیاست! ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله، صاحب کتاب کلمات مکنونه و کتب عرفانی و اخلاقی و علمی دیگر، در عالم رؤیا یا مکاشفه، شیخ الطائفه، شیخ طوسی را میبیند، به شیخ طوسی عرضه میدارد که آقا! آنجا چه خبر است؟ شیخ طوسی میفرماید: آنجا چه خبر است؟ اینجا خبری نیست، خبرها آنجاست، ملّا محسن فیض کاشانی تعجّب میکند و میگوید من عرض کردم: آقا! خبر آن طرف است، این طرف که خبری نیست، شیخ طوسی میگوید: خیر، اتّفاقاً بر عکس متوجّه شدید، خبر آنجاست و این طرف، خبری نیست، هر چه این طرف هست از آنجا آمده است. فقط به تو بگویم: ای محسن! بدان، هر چه هست در دنیاست و من امروز مغموم هستم و افسوس میخورم که میتوانستم کار بیشتری انجام بدهم و انجام ندادم، تعبیر عجیبی دارد، میفرماید: اگر میدانستید که اینجا، فقط یک ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(ص) چقدر ارزش دارد، آن وقت میفهمیدید، چرا در ماه مبارک رمضان، اوّلین دعا، این است «اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور». اینها برای چیست؟ اولیاء خدا میگویند نگاه به اینکه «الدُّنیا مَزرَعَة الآخِرَة»، اجازه نمیدهد خطورات نفسانی حرکت کند والّا شیطان میآید و گرفتار و بیچارهات میکند. *همنشین مجازی عزیز دلم! این محیطهای عبادی که حال تو را عوض میکنند غنیمت بشمار، به خدا قسم دراین دنیای وانفسا که انسان را به بدیها و پلشتیها و گناه دعوت میکند اینها دُرّ است، عزیز من! این شبکههای اجتماعی امروز همنشین من و توست، با چه کسی و با کدام گروهها همنشینی میکنی؟ امروز همنشینها تغییر کرده است و مثل دیروز نیست، ماهواره همنشین انسان است، لاین و واتسآپ و... همنشین انسان است، باید مراقبه کرد، اینطور نیست که تصوّر کنی فقط حضور یک انسان در کنار تو همنشینت است، در این شبکهها هم با انسانها در ارتباط میشوی، منتهی یک همنشینی است که اختیارش به دست توست کما اینکه اختیار همنشینهای دیگر هم به دست من و توست، خیلی مراقب باشیم. بحث خطورات بسیار قشنگ و شیرین است، حیفم میآید باز نکنم، بزرگان و اعاظم ما آن را بیان کردهاند و سریع گذشتهاند ولی احساس کردم در این دوره نیاز است برای امثال من، بیشتر باز شود، خدا گواه است خطاب به نفس خودم میکنم، بیشتر مشخّص شود که این نفس با انسان چه میکند؟ فرمودند: یکی از مصادیق نفس، جلیس است که انسان باید خیلی مواظب باشد، یکی دیگر از مصادیق آن صدّیق است که صدّیق دوست انسان است، شاید جلیس و صدّیق یک معنا را بیشتر ندهد چون انسان تا کسی را دوست نداشته باشد با او همنشین نمیشود، این قاعده است، یعنی دو لفظ هستند ولی به حقیقت، یک معنا را میدهند. عزیز دلم! در این تأمّل کن. *باور کنیم دشمن هست و به پناهگاه، نیاز داریم مطلب دوّم برای استعاذه این است: باور کند، شیطان عدوّ است، باور کند، اگر به خدا پناه نبرد، گرفتار میشود، باور به اینکه «أعداء عَدُوِّک نَفسَکَ التی بَینَ جَنبَیک»، این باور باعث میشود من همنشین خوب انتخاب کنم امّا اگر باور نکردم یک روز این طرف و یک روز آن طرف هستم، یک روز این رفیقم است و یک روز آن، هر جمالی که بدیدیم بدو یار شدیم، هر کلامی که بدیدیم گرفتار شدیم، هر جمیلی که... تا آخر. سوّم اینکه بداند پناهگاه نیاز است و به یقین این را باور کنیم که شیطان در کمین است، که نفس عدوّ است، این مقام یقین است که استعاذه میآورد، اگر نباشد استعاذه نمیآورد و من به خدا پناه نمیآورم و همنشین خوب انتخاب نمیکنم، یک روز این طرفم و یک روز آن طرف، باری به هر جهت هست، هر طرف باد بیاید میروم، حتّی در مباحث سیاسی هم همین میشود، گاهی این طرفی است و گاهی آن طرفی، متوجّه نیست، اینها خیلی مهم است. چهارم اینکه واقعاً بداند که پناهگاه، باید یک پناهگاه محکم باشد و آن چیزی جز فرامین خدا نیست. *تبعیّت بیچون و چرا پنجم اینکه خود را بدون هیچ إنقلتی به او بسپارد و تبعیت محض داشته باشد. نکتهای بگویم خیلی عجیب است اوایل که گاهی میدیدیم این عرفای بزرگوار و عظیمالشّأنمان بعضی از افراد را نمیپذیرند، اوایل، یک مقدار، مکدّر میشدیم که ما به اندازه فهم ناقص خودمان متوجّه شدیم، شما هادی الهی هستی، خوب دست این را هم بگیر. بعدها متوجّه شدیم که کسی که میخواهد بیاید، باید از همه مطالب، فارغ شود؛ یعنی اوّل خود را هیچ ببیند تا بتواند دراختیار باشد. من در قم، بعضی از دوستان گفته بودم: آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفی الهی، این طور و آن طور هستند، اصرار داشتند که ما را خدمت ایشان ببر، من به آقا بیان کردم: که آقا! میخواهم با اجازه این افراد را بیاورم، فرمودند: نه نیاز نیست. با خودم گفتم: آقا به تعبیر عامیانه، شکسته نفسی میکند، آنها را بردم، دیدم آقا، اصلاً تحویل نگرفت، یک نگاهی کرد و نشست و گفت خوبید؟ همین، نه حدیثی، نه مطلبی، آقایان نشستند، گفتم: آقا! فرمایشی نمیکنید؟! فرمود نه، آقایان بروند زیارتشان را بکنند، من هم خیلی ناراحت شدم که ما اینها را برداشتیم آوردیم، یکی از اینها که دیده بودم وقتی از محضر آقا بیرون آمد یک جوری شده بود، بعدها به من گفت که قرهی تو بیکاری؟ گفتم چطور؟ گفت خوب این همه آقایان در قم هستند، تو هم که پیش آیتالله بهاءالدینی و آیتالله بهجت و آقایان دیگر میروی و شنیدم که این آقایان هم خیلی دوستت دارند، این همه راه، میکوبی از قم به مشهد میروی که نزد یک افغانی بروی؟! این جمله را که گفت، فهمیدم که او اصلاً هیچ نمیفهمد، خدمت آیتالله بهاءالدینی رفتم و خدا گواه است به این منبر، قسم میخورم که چیزی از این مطلب به آقا نگفته بودم، آقا فرمود: ظاهراً و معالأسف، انسان باید بعضی چیزها را خودش تجربه کند، بعضی برای این راه نیستند، تلاش بیخودی نکن، کسی را هم برندار این طرف و آن طرف ببر و آقا را هم خراب نکن! اگر اینها میدانستند که حضرت حجّت (اروحنا فداه) چقدر به آن آقایی که شما اینها را نزدش بردی، عنایت کرده است، از قم تا آنجا سینهخیز میرفتند، نمیفهمند، این طور افراد اگر هم بیایند مطیع نمیکردند و اختیار نمیسپارند، بعد یک محبّتی کردند و فرمودند -این را شما نشنیده بگیرید- هرچه میگوییم شما سمعاً و طاعتاً گوش میدهید آنها تبعیّت ندارند. در اشعاری که عرض شد میگوید: استعیذالله من شیطانه قد هلکنا آه من طغیانه، اگر شیطان در کسی نفوذ کند هلاکت میآورد و او طغیان میکند، یک سگ است و در هزاران میرود، شیطان را دارد به سگ تشبیه میکند، هر که سگ او رفت، مانند او میشود، هر که سردت کرد میدان کو در اوست، هر کسی شما را از این راه بیرون برد و گفت خیلی اهمیّت نده، اینها همیشه حرف میزنند و مدام میگویند زهد داشته باشید و نفس امّاره را کنترل کنید و...، بابا بگذار دو روز دنیا خوش باشیم، بدان که شیطان در اوست. کسی نگفت که خوش نباش! امّا درست خوش باش، به خدا قسم و به اولیاء و انبیاء و معصومین و به همه خوبیهای عالم قسم انبیاء و اولیاء خدا آمدهاند به ما بگویند در این دنیا خوش باش، بد نباش. ما خوشی را اشتباه گرفتیم. یک چیزهایی را نمیشود به زبان جاری کرد، اگر بدانید اولیاء خدا چه عشقبازیهایی با هم میکردند، اگر بدانید اینها فدای هم میشدند، دست در دست هم، اگر بدانید امام راحل و عظیمالشّأنمان وقتی دلش میگرفت میگفت آن مرد الهی و عظیمالشّأن، عارف دامغانی، آقا معلّم دامغانی بیاید و با هم چه عشق بازیهایی میکردند و چه برنامههایی داشتند، صفا و صمیمیّت و دوست داشتن و حبّ حقیقی بود. *حال خوش عرفا زمانی کودکی شش ساله بودم، نمیدانستم موضوع چیست، ولی خوب میفهمیدم که آیتالله ادیب یک چیز دیگر است، آقایان درمسجدالاقصی برنامه داشتند و ما هم بچّه بودیم، پشت بشکههای بزرگ نفت قایم شدم، در مسجد را بستند و رفتند و ما هم همین طوری مانده بودیم، میدانستم که آیتالله ادیب و آیتالله دزفولی و بعضی از این آقایان و گاهی آیتالله حقشناس و حاج میرزا علی اصغر صفار هرندی و مرحوم ابوی دوستان دیگر میآیند و با آقا جلساتی دارند، من هم آنجا قایم شده بودم و هوا هم سرد بود، آقا آمدند و آیتالله دزفولی درب مسجد را باز کرد و با هم داخل رفتند، از پشت شیشه دیدم آقا دست آیتالله دزفولی را گرفته و فشار میدهد، گفتم خدایا اینها چکار میکنند، فهمیدم عشقبازی است، اشک میریختند، امّا عشقبازی اینها الهی است. بعد نکات و مطالبی، یک نیم ساعتی که گذشت در زدند و مرحوم ابوی آمد و گفت: این روح الله ما اینجا نیامده؟ آقای دزفولی فرمود: نه، مرحوم ابوی فرمود: نیست، گم شده است، بعد فرمود: این را من میشناسم الآن اینجاها قایم شده است، خلاصه گشتند و دیدند که بله ما آنجاییم و جای شما خالی، گوش ما را کشیدند، ما آنجا فهمیدیم که شبهای جمعه که اینهادر مسجد میآیند و اصحاب لیل هستند با هم یک خبرهایی دارند که ما خبر نداریم. عزیز من! اولیاء خدا برای صفاو عشقبازی آمدند، منتهی ما نمیفهمیم عشقبازی اینها چیست، اینها شادند، خلاف آنچه که دیگران میگویند. *ملاقات با امام زمان(عج) ادراکات انسان را فوق ادراکات ظاهری میکند عرض کردم آن ولی خدا شب تاسوعا دور حوض میگردید و فقط دو تا کلمه میگفت، «ابالفضل، عباس» همین طور اشک میریخت، ادراکات اینها مافوق ادراکات ظاهری ماست، ادراکات حقیقی انسانی است، وقتی اینها توفیق زیارت جمال آقاجان، آن نور، باهر النّور، نور النّور، نور فوق کل النّور را دارند، دیگر از این دنیا و جلوات دنیا فانی و خالی هستند، دو تا از این بزرگواران آخر عمر شریفشان فرمودند-عرض کردم که بعضی چیزها را نمیتوان بیان کرد- آب دهان آقاجان را گرفتند و رسیدند به جایی که فهمیدند عشقبازی حقیقی یعنی چه، نه دنیای شهوت و دنیای دون و دنیای کثیف. وقتی کسی حقیقت را فهمید، شفافیّت و صافی و لذّت حقیقی را فهمید، دیگر اینها برایش لذّتی نیست، اگر لذّت ترک لذّت بدانی -این لذّت دوّم، لذّت نفسانی است- دگر لذّت نفس لذّت نخوانی، خدا گواه است ما نمیفهمیم آنها چه میگویند و آنها هم نمیفهمند ما چه میگوییم، این به آن در، آنهای یک جای دیگر هستند و یک حال و صفای دیگر دارند، تا زیارت عاشورا را شروع میکردند «السلام علیک یا اباعبدالله»، همان اوّل سلام اشک میریختند، داد میزدند و خود را میزدند، حتّی اگر بچّههایشان اعتراضی میکردند که آقا صبح زود است، میگفت نمیتوانم، دست من نیست، حال آنها، حال دیگر و وضعشان، وضع دیگری است. وقتی یا بن الحسن میگویند یا بن الحسنشان با ما فرق دارد، مگر میشود کسی که یا بن الحسن حقیقی را فهمیده یک یا بن الحسن بگوید و اشکش جاری نشود و حالش عوض نشود و تغییر نکند! میشود حضرت عشق را دید و عاشق نشد! حضرت دوست را دید و دوست نشد! *امام زمان (عج) منتظر جوانهاست امشب میخواهم کمی بازتر با شما صحبت کنم و از بزرگترهای مجلس عذر هم میخواهم که خطابم فقط به جوانهای عزیز است، امثال من بیچاره باید کنار برویم نه اینکه مأیوس شویم امّا فعلاً باید کنار برویم، جوان عزیز! بدان، آقاجان، بارها به بزرگان و اعاظم ما پیغام دادند و فرمودند: من و جوانها، جوانها را به من متّصل کنید. ای جوانها! آقاجان شما را دوست دارد، اگر متّصل به امام زمان شدید آن وقت است که چیزهایی را به شما میدهد و محبّت میکند، گمان میکنم یک چیزهایی به شما بدهد که دیگر به امثال ما ندهد، اگر شما هر شب با آقاجان حرف بزنید و این دعای سلامتی را هر ساعت بخوانید -این را نشر دهید- موبایل و ساعتتان را برای هر ساعت کوک کنید، ساعتها یادت نرود، مگر میشود کسی هر ساعت حدّاقل یکبار به دعای سلامتی، یاد آقاجان، امام زمان کند و آن وقت آن کریم یاد انسان نباشد! این را بدانید آقاجان مافوق تصوّر ما کریم است، واللهالعظیم آقایی داریم که اگر بدانیم کیست جان میدهیم و قالب تهی میکنیم، این آقایی که بزرگان در عالم مکاشفه که برای بعضی از آقایان آمدند، گفتند خوشا به سعادتتان، اگر یک موقعی توفیق پیدا کردید و محضر مبارک آقاجان رسیدید، میشود یکبار هم از طرف ما دست آقاجان را ببوسید؟ با این آقایی که جدّ مکّرمشان میفرماید «لَو أدرَکتَهُ لَخَدَّمتَهُ مَا دَامَ حَیاتِی» عشق ورزی کنید، او را دوست داشته باشید، عشق حقیقی اینجاست، آن عشقهای مجازی را کنار بگذار عزیز من! میشود یک روزی همنشین آقاجان، امام زمان بشویم؟ چرا نمیشود، به خدا قسم میشود، به شرط اینکه بخواهیم، شرط، خواستن است، شرطش این است همنشینهای دیگر را بیرون بریزی، عزیز دلم! این موبایل، شبکههای مجازی، اینترنت و ماهواره تو را گرفتار نکند، اگر گرفتار اینها نشویم مگر میشود آن بزرگوار، آن آقای خوبیها عنایت نکند. *شیدایی بعد از ملاقات قربان اسمتان بروم «المَهدِی طاوُوسُ أهلِ الجَّنَّه» آن آقایی که این قدر زیباست و در زیبایی همتا ندارد، گرچه ملاک زیبایی نیست میخواهم بگویم آقاجاندر جمال ظاهری هم بینظیر است، آنچهرهای که هم چهره نبوی است، هم چهره فاطمی است، هم چهره نرگسی، آن چشمان درشت و زیبا، آن لبها، آن خال لب، آن تبسّم بسیار زیبای، آن وقار و سکینه، آن آرامش او، که وقتی نگاه میکند عالم را دیوانه میکند، وقتی نگاه میکند انبیاء را دیوانه میکند، نگاه کرده است و شیخناالاعظم را دیوانه کرده است، علی بن مهزیار فقط دو سه روزی خدمت آقا بود و تا آخر عمر دیوانه بود و دیگر علی بن مهزیار قبلی نبود، به آقاجان بیان کرد که آقا چطور این دیدار این قدر طول کشید؟ اینقدر آقاجان کریم است که فرمود ای علی بن مهزیار! خودت چهل سفر گفتی، اگر کمتر گفته بودی اگر همان سال اوّل خواسته بودی به دیدار ما نائل میشدی، چون پاک بودی، ما همان اوّل میپذیرفتیم. ما پاک شویم آقاجان سریع ما را میپذیرد، علی بن مهزیار الآن خودش دارای گنبد و بارگاه است، مگر او که بود؟ یکی مثل من و تو بود امّا طاهر و پاک و حقیقتشناس بود، دور از گناه بود، دور از نفس دون و شیاطین و دور از شهوت بود، عشق حقیقی را چشیده بود و عشق مجازی را کنار انداخت. فضای مجازی هم همین است عشق مجازی میآورد، فراموش کن جوان عزیز! خدا گواه است والله قسم میخورم امروز اگر شما این کار را کردی و مراقبه و مواظبت کردی، شما را بیشتر از علی بن مهزیار میپذیرد، نمیدانیم او چقدر کریم است. «السلام علیک یا مولای یا بقیة الله»، شبها با آقاجان حرف زدی؟ من در همین مکان گفتم، دیشب هم در دانشگاه فردوسی همدان گفتم جوان عزیز! قدر بدانید، بعد از منبر شبهای چهارشنبه در همین مهدیه که معمولاً صحبت شبانه را تذکّر میدهم، آنجا نشسته بودم و حاج محسن حیدرزاده مدّاحی میکرد، یک جوانی در تاریکی آمد و گفت: آقا شما میگویی هر شب با آقا صحبت کنید به یک سال نشده که چیزهایی متوجّه میشوید، من گفتم نکند میخواهد اعتراض کند، گفتم: بله، گفت چرا میگویی به یک سال نشده بگو به یک ماه نشده، تعجّب کردم سرم را بالا آوردم و یک نگاهی به او کردم گفتم چه، یکی دو نکته گفت فهمیدم درست است گفتم آقا پیش خودت باشد و او سریع رفت. جوان عزیز! معلوم میشود آقا شما را خیلی دوست دارد، بزرگان ما خیلی کار کردند توانستند حدّاقل بعد یکسال موفّق شوند، معلوم میشود آقا این آخریها خیلی غریب و تنها است که دوست دارد شبها با او حرف بزنید، به نظرم میرسد که آقاجان خودش خیلی منتظر است، اینکه میگویم آخرشب وقتی به تعبیری مسواکت را زدی و برقها خاموش شد یک دقایقی با آقاجان حرف بزن و بگو «السلام علیک یا بقیه الله»، خدا گواه است آقاجان جواب میدهند...
«السلام علیک یا بقیه الله» [ دوشنبه 94/8/18 ] [ 9:39 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|